!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

ذهنیات...

امروز جمعه ست ... در حالی که فردا میانترم دارم
دلم برای خونه تنگ شده
هوا این روزها خیلی خوبه و دوست ندارم تو اتاقم بمونم اما چه میشه کرد که شلوغی برنامه و سنگینی درسها اجازه بیرون رفتن نمیدن
تا یکم به خودت بیای روز تموم شده
شب هم که میرم سر کار :d :)))
ولی کلا روزهای باحالیه
بهار قشنگیه.دوستش دارم
هرجا رو نگاه میکنی سبزه ، زرده ، صورتیه ، و رنگارنگه *_*
و حتی احساس روزهای کنکورم رو هم دارم.منتظرم ببینم این مرحله از زندگی چی برام داره ...
دوست دارم یه تایمی توی برنامه ام بذارم و برم بدوم.تو این هوا میچسبه :)

بیستِ بیست!

دلم میخواد 98 واسم تکمیل کننده ی 97 باشه
97 واااقعا برام مفید بود.خیلی از خودم راضی بودم.توی تمام زندگیم اولین سالی بود که با پایانش انقدر حس رضایتمندی واقعی داشتم. چون 97 رو زندگی کردم! و خیلی تجربه های جدید و باحال داشتم
و حالا با تمااام وجودم دوست دارم 98 مهر تایید اون اتفاقها و برنامه ها باشه و هیجانش رو تکمیل کنه
در واقع 19 سالگیم ، سنیه که سال ها بعد ازش به عنوان نقطه عطف زندگیم یاد خواهم کرد 
و امروز با پایانش واقعا احساس متولد شدن و تازگی میکنم! 
خلاصه که سلام بیست سالگی! حتی سلام دهه ی جدیدم! با آغوش باز و دلی سرشار از امید و آرزوهای بزرگ به سمتت اومدم و تو هم بیا شروع درخشانی باش!

ذهنیات!

از عیدم استفاده مفید نکردم!
چون مهمون و مهمونی اجازه نداد.چون تنبلی اجازه نداد!
دانشجوی شهر دور که باشی وقتی برمیگردی خونه یکم زمان میبره تا به محیط و فضا عادت کنی ، و من به محض اینکه دوباره حس کردم خونه خودمم شروع کردم سه چهار روزی اون درسهای مورد نظرم که البته ربطی هم به دانشگاه نداشت رو خوندم و شلوغی ها شروع شد! 
شب تا دیر وقت بیدار بودنها همانا و صبح تا ظهر هم خواب موندن ها همان!
سیستم بدنم کلا بهم ریخته
از طرفی هم چون پیش خانواده نبودی ، وقتی برمیگردی دلت نمیاد بهشون نه بگی! و این میشه که دیگه کلا آدم خودت نیستی
حالا با فکر به اینکه چند روز دیگه دوباره میرم و هنوز هیچ کدوم از کارهای مد نظرم رو انجام ندادم یا به اتمام نرسوندم نگران میشم... 
باید زودتر دست به کار شم و حداقل ذهنم رو راضی کنم
بلیط هم که به موقع گیرم نیومد و به کلاسهای اولیه نمیرسم
امروز هم که 13 به دره! و من در خانه به سر میبرم.هوای ابری و بارونی و سرررد دست و پای ما رو بسته بود که البته من همینو میخواستم! خونه موندن و این آرامش و وقت آزاد ...
بقیش واسه بعدا

با من ازدواج میکنی؟!

بانو سین عزیز دعوتم کرده به چالشی که راستش هنوز نمیدونم شروع کننده ی اصلیش کی بوده اما جریان اینه که باید یه روزی از روزهای آینده ات رو تصور کنی و بنویسی!
خب من میخوام برگردم به آینده در گذشته... چطوری؟! 
یه بار رادیوبلاگی ها یه چالش برگزار کرد. که فلان اهنگ رو گوش کنید و هرچی اومد به ذهنتون بنویسید
راستش توی اون چالش با یه حس خیییلییی عجیب شرکت کردم و مدتها به متنی که نوشته بودم فکر میکردم و اهنگش رو هم واسه خودم میخوندم.چون واقعا خیییلییی یهویی اون داستان به ذهنم رسیده بود و فقط تند تند نوشته بودم !
حتی اون پست رو یکم شاخ و برگ دادم و pdfش رو واسه خودم نگه داشتم
و چی شد به نظرتون؟! 
19 مهرماه 97 توی اون چالش شرکت کردم و 30 آبان یعنی تقریبا 40 روز بعدش اون پست برای من به طور واقعی اتفاق افتاد !
روی نامه نوشته شده بود .... ! 
بله.همون که حدس میزنید. عنوانِ پست
میبینی؟! من آینده ام رو ناخوآگاه دیدم.پیش از اتفاق افتادن تجربش کردم و چه تجربه جذاب و به یاد موندنی ای!
روزی که اون پست رو نوشتم هییییچ حدسی راجع به محتوای نامه نمیزدم چون تصوری از اون بخشِ زندگیم نداشتم.در واقع ترجیح میدادم به اون بخش فکر نکنم که به تصور برسه !

و اما حالا باید بگم تصور من از آینده های دور و نزدیکم دیگه فقط رفیق همیشگیمه ؛) اینکه تو باشی و تو باشی و تو باشی .

خواننده هام *.*

سلام بچه ها
خیلی وقته کامنتی بینمون رد و بدل نشده
اما وقتی میبینم اون قلب پایین پست ها عددش هی بیشتر میشه میلم به نوشتن باقی میمونه
من خوبم.روزهای عجیب یا بهتره بگم دوران عجیبی از زندگیم رو طی میکنم که در حال حاضر خودم هم نمیدونم قراره چی بشه.بگذریم
کامنتهای این پست بازه.
بنویسید برام ؛) هرچی دوست دارید.هرطور دوست دارید
شناس ، ناشناس ، انتقاد ، پیشنهاد.هرچی

دوتا فیلم :)

interstellar
این که اصلا نیاز نیست چیزی راجع بهش بگم.خودتون میدونید :))
+قانون مورفی نمیگه قراره چیز بدی اتفاق بیفته
+میگه چیزی که بتونه اتفاق بیفته ، اتفاق هم میفته
+صداقت تمام عیار ایمن ترین راه برقراری ارتباط با موجوداتی که دارای احساس هستند نیست
(_ما اون مسئله ها رو صدها بار امتحان کردیم
+کافیه فقط یه دفعه کار کنه)
+عشق تنها چیزیه که از بعد زمان و مکان فراتره و ما میتونیم حسش کنیم شاید باید بهش اعتماد کنیم حتی اگه هنوز درکش نمیکنیم


فیلمِ بدون تعهد
کمدی بود.فقط دیدمش اما پیشنهاد نمیدم اصلا

+تو قلب بزرگی داری سعی کن نگهش داری
+ما هیچوقت نمیفهمیم چطوری عاشق میشیم

تو چه گناهی کردی آخه لیمو!

احساس درماندگی میکنم
98 تا الان هیچ گونه حس خوب و لبخندی حتی واسم نداشته
نمیدونم برای حال بدم باید کیو نبخشم.نمیدونم باید براش چیکار کنم
دلم میخواد یه چیزی رو خراب کنم
یهو زد به سرم برای همیشه از اینجا خداحافظی کنم
اما الان این پست رو ننوشتم که بگم دارم میرم.نرفتم هنوز
اما اگه برم بی صدا میرم

98 مبارک

دیدی گفتم هر روز که شاد باشی عیده؟!

شاهکار بود

فیلم The room
ساخت 2015 و راجع به دختری که در 17 سالگی ربوده میشه و 7 سال جز یک اتاق کوچک جای دیگه ای رو نمیبینه
داستان بسیار جالبی داشت که من خوشم اومد.

(اگه بهش فکر نکنی اذیتت نمیکنه
if u dont mind it doesnt matter
تصمیم گرفتیم چون نمیدونیم چیو دوست داریم همه چیزو امتحان کنیم)

فیلم  closer
با بازی ناتالی پورتمن. راجع به برخورد چهار غریبه با هم و عکس العملهاشون

(وقتی برگشتم بهم حقیقت رو بگو
چرا ؟
چون بهش عادت کردم ، چون بدون اون ما یه حیوونیم)

فیلم mother . این شاااهکار بود.عالی بود.و به قول یکی از متنقدین فیلمی بود که لبه ی تیغ حرکت کرد.بعضیها حتی تا نیمه های فیلم هم نتونستن تحمل کنن و سینما رو ترک کردن.و بعضیها تا انتها و با لذت دیدن.
راستش فیلم برای من سنگین بود.بار ها اومدم بیخیالش شم اما نمیتونستم.حتی نمیتونستم لحظه ای فیلم رو متوقف کنم.عالی بود
اگه فیلم رو دیدید این نقد رو هم حتتتتما بخونید 

(تو هیچوقت عاشق من نبودی.تو عاشق عشق من به خودت بودی)

Its all about LOVE

some times i am afraid of the world and i think the only one who can save me is you ; therefore i don't know how can i be far from you
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan