!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

حواشی کنکوری که دیگر تمام شد!

شبکه سه برنامه "حالا خورشید " کارشناس آورده واسه اثبات اینکه در کنکور ۹۷ تقلب گسترده صورت نگرفته و تقلب موردی بوده!!! منی که بیننده برنامه بودم قانع نشدم! معاون وزیری که نشسته اونجا پشت میز و خیلی بی ادبانه می گرده ببینم توی صحبتهای اون پسر کنکوریه سوژه ای پیدا میکنه بهش ایراد بگیره یا نه! و به دغدغه های دانش اموزها میخنده
ولی ایا تقلب گسترده صورت گرفته؟توی حوزه ازمون خودم با چشم خودم دیدم! و حالا دانش اموزی که جزء ضعیفهای مدرسه هم نبود حتی , رتبه برتر شده!
مورد بعدی عدم صلاحیت مراقبان بود.بچه ها شما خواستید وارد حوزه ازمون بشید بازرسی شدید؟! ملت با کیییف وارد حوزه شده بودن!
والا ما صبحها که میخواستیم وارد کلاس مدرسمون بشیم بیشتر بازرسی میشدیم!
مورد بعدی تفاوت فاحش بین رتبه ها و درصدها بود.چرا درصدها بالاست ولی رتبه ها بدتر شده؟! خب اینو من و شما میدونیم یکی از دلایلش بالارفتن "یهویی" میانگین درصدها بوده! چرا یهویی همه باهوش شدن نمیدونیم! وزیرمون نمیدونه ها! من و شما میدونیم ملتی که سوال ها رو با قیمت ۶_۷_۸تومن خریدن یهو رفتن ۹۰درصد فیزیک زدن مثلا!اون رتبه بندی منطقه ای سهمیه دار ها بماند
اطلاعیه ای هم که سایت سنجش داد درخصوص همین موضوع رو فراموش کنید! میخواستن من و شما رو قانع کنن.
اینا مواردی بود که توی برنامه بررسی شد و به هیچکدوم پاسخ درست و مستندی داده نشد
منی که دارم این مطلب رو اینجا می نویسم نمیخوام بگم اره من حقم رتبه بهتری بود یا این بچه هایی که سهمیه دارن اومدن که حق منو بگیرن! الان من و تو کنکوری در شرایطی هستیم که هر چی بگیم بهانه ست واسه بقیه
من شخصا از این چرخه خارج شدم و دارم به رشته و احتمالا شهری که میخوام میرسم
میخوام بگم توی مملکتی که دارید دم از عدالت و برابری میزنید ردی از هیچکدومشون نیست!
مدیریت نه توی اقتصاد نه سیاست نه فرهنگ نه اموزش نه هنر و نه هیچ چیز دیگه ای دیده نمیشه
این حرف های صد من یک غازتون هم بذارید در کوزه آبش رو بخورید که حتی یک بچه ی پنج ساله رو هم قانع نمیکنه.فقط من توو کف این روی شمام!! رو که نیست!!

+معاون وزیر فرمودن این سیستمهای تخمین رتبه هیچکدوم معتبر نیست و ما خواستیم این موسسات مجوزشون گرفته شه! اره قراره دیگه نه کانونی وجود داشته باشه نه گزینه دو نه گاج :-D 
+کارنامه کنکور تجربیتونو بذارید جلوتون و یه سر به همین سایتهای نامعتبر تخمین رتبه بزنید , درصدهای تجربیتونو واسه رشته ریاضی بزنید و از دیدن رتبه تون عنان از کف بدید!! :))
من که از نخبگان ریاضی ام :d

پرم از ناگفته های سوزان

میگن وقتی چیزی رو کامل نمیدونی در موردش نظر نده
نقد میکنن که این روزها همه کارشناس سیاسی و اقتصادی شدن و هر کسی از راه میرسه یه نظری میده!
باشه قبول
ما چیزی نمیدونیم , ما بچه ایم , شما خوبید!!
اما بخدا دیدن این وضعیت دیگه کوچیک و بزرگ و باسواد و بی سواد نمیخواد!
خسته ایم
نگرانیم
می ترسیم
آرزوها و اهدافمون دارن میشن رویایی که شاید در خواب دیده بشن!
میدونید ما معمولیا داریم میرسیم به جایی که غم نان داریم! فقرا رسیدن به جایی که آیا زنده میمونن یا نه!
بیمارها نگران داروهای کمیاب و گرونشونن , جوونا چی؟! وای به حال اونها ! وای به حال ما !
منی که الان باید پر از شور و انگیزه جوانی باشم پرم از غم وطنمم که داره به قهقرا میره! پرم از غم خودمم که الان باید کجا میبودم و کجا هستم!
پرم از حرف و گله که حتی نوشتن همین چند خط چشمامو خیس میکنه و راه گلومو میگیره!
خوشا شمایی که خوابید یا خودتون رو زدید به خواب
خوشا مسوولین نفرت انگیزی که .... 
این وضعیت هیچ دفاعی نداره! انگشتهای اتهام یک عده سمت بیرونه و دلشون رو خوش کردن به اینکه مشکل از ما نیست! دریغ از یک لحظه نگاه به خودمون که ببینیم بابا خودمون هم پریم از ایراد! خودمونیم که باید درستش کنیم!
حالمون بده! میشه یکی به دادمون برسه؟! امیدی براتون مونده که دل خوش کنید به فردا؟! فردایی به چه قیمت؟ از دست دادن سالهای جوونی؟ انتظار برای یک روز خوب تا کی؟
خدایا! تو دیگه چرا؟!

+نگید سیاه نوشتم ، سیاه هست
+ممنون میشم کسایی که با من مخالفن فعلا باهام بحث نکنن.حوصله ای نیست

س.ی.ا.س.ت

چند ماهی هست که آب سهمیه بندی شده , روزی هشت ساعت! وقتی هم که هست فشارش کمه! میدونی آرزوی یه دوش گرفتن درست و حسابی مونده روی دلمون یعنی چی؟
سه چهار روزی هست که برق هروقت مسوولین عشقشون بکشه قطع میشه ، ظهر میری استراحت کنی یهو بیدار میشی تا موهات هم حتی خیسه از گرما و خاموش شدن کولر!
یک هفته قبل یک کلیپ خوشگذرونی ملت بدبختمون! رو کنار یه آبشار دیدم , حالا از دیروز اون مکان تعطیل شده تا اطلاع ثانوی!! چرا شادید عزیزان؟شادی نکنید خب.راستی شمایی که توی کلیپه بودید بیاید بگید زنده اید یا ...؟
میدونی دیگه نمیتونه بره خانواده اش که یه کشور دیگه زندگی میکنن رو ببینه یعنی چی؟
میدونی کارگری که از صبح تا شب جون میکنه , تهش پنجاه تومن میدن بهش و اگه بخواد میوه بخره کیلویی ۲۵هزار تومن یعنی چی؟!
میدونی دوبرابر شدن قیمت وسایل خونه و خونه و رشد صعودی طلا و سکه یعنی stay single for ever baby!?
دارم درهم مینویسم , از اقتصاد و سیاست و همه چیز مینویسم. مگه مهمه؟هیچی که سر جاش نیست , حالا دوتا جمله منم قاطی پاتی باشه که به کسی برنمیخوره!
راستی سه ماه قبل یه دوچرخه نشون کرده بودم بخرم , سه روز قبل رفتم سراغش دیدم ۶۵۰ تومن قیمتش بیشتر شده! فتوا دادم حرام است در این شرایط و برگشتم خونه و فکر داشتن یه دوچرخه رو سوزوندم و خاکسترش هم دادم باد برد
اما تلویزیون رو که روشن میکنی همه چی آرومه ! ....
..........
....................
هیس! بیا دیگه ادامه ندیم! یهو دیدی فیلتر شدیم
بقیه اش بر عهده خودتون

رسیدم به صفر مطلق

رفتم پیش آرایشگرم
کامل تخریبم کرد فرستادم بیرون.
وااای تو چرا انقدر لااغررر شدییی؟ ابروهاتم که رییخته! مژه هات کو؟!
راست میگه همه رو , حق داره! من سه ردیف مژه داشتم! عجیبه؟! داشتم دیگه.دقیقا سه ردیف!!
وقتی از روی صندلی پاشدم شاگردش منو دید گفت تو همون لیموویی؟! تو ابروهات خیلیی قشنگه تورو خدا مراقبش باش!
آره خب ۱۱/۵کیلو هم وزن کم کردم! و وزنم از حد نرمالم چند کلیویی , کمتره.یعنی از حداقلم کمتر شدم
میگه دقیقا به چی فکر میکنی که این مدلی میشی؟! داشتم فکر میکردم به چیزی فکر میکنم؟ آره!! به همه چیز !!
چرا واقعا انقدر گیرم؟چرا انقدر سختش میکنی اخه؟
میدونید بچه ها ! خودمونیم بذار بگم.من همه چیز رو توی زندگیم تجربه کردم , هر چیزی که فکر کنید.اما داستان اینه هیچوقت تا حالا زندگی مثل این مدت بهم سخت نگرفته بود.شاید اتفاقات خاصی هم نیفتاده باشه اما هرچی هست , مدلیه که دارم از درون تهی میشم , دارم ذره ذره تنزل خودمو میبینم و برای اولین باره که کاری ازم بر نمیاد
یادتونه یه پست راجع به ترس از مرگ نوشتم؟بعدش داشتم با میم صحبت میکردم میگفت دیدی گاهی انقدر خسته ای میخوابی و متوجه هیچی نمیشی و چندساعت بعد فقط بیدار میشی؟ گفتم اره . گفت مرگ هم همینه.یه خوابه , منتهی ابدی...دیگه بیدار نمیشی
داشتم فکر میکردم منم دلم از این آرامش ها میخواد..آروم آروم! فکر کن!! 
از هیچکس هیچ انتظاری ندارم.حتی دیگه از میم.وقتی به خودم اومدم دیدم یه مدته تا حالم بد میشه میرم سراغ میم و با حال عالی برمیگردم از خودم بیزار شدم. من وابستگی رو دوست ندارم.شاید یه روز هیچکس نبود! مثل امروز که هیشکی نیست , حتی حتی حتی میم هم نیست.پس به تو هم نباید وابسته شم میم! تو که از همه پرنده تری حتی
همه روابطم سر جاشونه ها , اما با همشون غریبم , نمیفهمنم , نمیبیننم. روبروشونم اما نمیبیننم
با بعضی از دوستام که صحبت میکنم , وسط بحث یهو یه بهانه پیدا میکنم و میذارم میرم! میخوای بدونی چرا؟! یاد تمام لحظاتی میفتم که خواستن و کنارشون بودم , یاد تمام اخلاق ها و کارهاییشون میفتم که دوست نداشتم اما توی عالم رفاقت و دوستی به روی خودم نیاوردم یا تحمل کردم. میبینم اون داره حرف میزنه من این طرف هی از دوست داشتنم کم میشه , اینجاست که از خودم میترسم و دیگه ادامه نمیدم , میرم.سکوت میکنم
دلم میخواد یه مدت از همه فاصله بگیرم و تنها باشم.دلم میخواد تمام آپ هامو غیرفعال کنم 
دلم هیچ آدمی رو نمیخواد , هیچکس
من الآن فقط دلم همون لیموی قدیمی رو میخواد

این اهنگه چون توی آرایشگاه پخش میشد و به این پستم فکر میکردم اینجا اپلودش میکنم.


مرگ

چندسال قبل میگفتم من اصلا از مرگ نمیترسم.کلا برام قابل لمس نبود چون تنها مرگی که دیده بودم پدربزرگ مادریم بود اونم وقتی هفت هشت سالم بود
تا وقتی که پدربزرگ پدریم مریض شد و بعد پر کشید و همه چیز عوض شد
چقدر حالم زار بود توی مراسم
همه نوه ها مشارکت داشتن توی پذیرایی و … 
من هر مراسمی رو رفتم نتونستم تحمل کنم و نیم ساعت بعد برگشتم خونه
حالا باز پریشب شوهرعمه فاطمه پر کشید …
منو هم نبردن مراسم.طبیعیه
هرکاری میکنم ذهنمو منحرف کنم نمیتونم.زندگی معمولم رو ادامه میدم اما با پوچی
من نمیتونم مرگ رو بپذیرم.
و یکی از مهمترین دعاها و آرزوهام اینه قبل از اینکه با این جبر برای افراد خیلی مهم زندگیم امتحان شم خودم بمیرم.

به پدرم میگم چرا انقدر رنج؟
میگه اومدیم که درد بکشیم , امتحان بدیم و بریم.
میگم بابا نمیتونم بپذیرمش
میگه مرگ تولد دوباره ست.
میگم کاش نگاه منم مثل شما بود.اما نیست هنوز.هرقدر تلاش میکنم نمیشه… بازم به تلاشم ادامه میدم

[کامنتهای این پست بسته باشه تا به سکوتم ادامه بدم :-( ]

اللهم اشف کل مریض , اللهم ارزق کل محروم

خدا نکنه تو خونه ما یکی مریض شه , هیشکی جز من تحمل درد رو نداره... 
حالا اما مادرم داره درد میکشه و منم با اون درد میکشم
اعصابم خورده
از صبح زود تا ظهر بیمارستان بودیم , انواع و اقسام بیمارها یه طرف , اون پسر جوونه یه طرف
سالن اورژانس منتظر بودم مامانم بیاد , یهو دیدمش. متوجه شدم این با بقیه متفاوته اما دیگه اصلا نگاهش نکردم
رنگ به چهره نداشت , لاغر و تمام موهاش هم ریخته بود
بعد از اون میرفتم آزمایشگاه , میومد. میرفتم سونوگرافی , میومد. همونجا یکی از پرسنل بیمارستان که داشت کارهاشو انجام میداد گفت تومور مغزی داره , هزینه سونوگرافی هم من بعدا میام میدم
فکر کن! بیمار باشی , پول هم نداشته باشی
لطفا حواستون به اطرافیانتون باشه.کمک کنید هرچند کم…خیلی سخته توی بحران بیماری حالا هرچی که هست بخوای با فقر هم دست و پنجه نرم کنی
شما که پزشکید چطوری تحمل میکنید دیدن این قبیل بیمارها رو؟ من کم مونده پس بیفتم :-( تلخه , خیلی تلخ.
زمانی که باید در بهترین شرایط باشی و فقط نگران سلامتیت , نگران هزینه های درمان باشی
هووف...دعا کنیم , دعا کنیم هیچکس نرسه به اینجا
برای مامان منم دعا کنیم؟ :-(

شاید باید عادت کنی

چرا همیشه سخت ترین لحظات فقط خودمم و خودم؟! و همونایی که "باید" باشن نیستن؟!
تقصیر اونام نیستا , شرایط طوری میشه که نتونن باشن

.
پ.ن:
در بعضی طوفانهای زندگی، کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی!
مگر از خودت.
متوجه میشوی، بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد، 
متوجه میشوی روی بعضی، هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد،
میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت،

و این اصلا تلخ نیست، شکست نیست، 
ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، این آگاهی دردناک است!
اما تلخ هرگز…

 اشو

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم!

گاهی وقتها انقدر برای رسیدن به چیزی یا کسی دست و پا میزنی که وقتی بهش میرسی میبینی دیگه نایی واسه لذت بردن ازش نداری , دیگه نمیخوایش
شاید تاریخ انقضاش نیمه های راه رسیده , درست جایی که تو چشمات رو بسته بودی و می دویدی که برسی
.
دیگه نمیخوامش
حداقل الآن
حداقل تو این شرایط

مردم چی میگن؟!

گیر کردیم توی یه بحران مزخرف که مسببش خودمونیم , اونم بخاطر فکر کردن به "مردم"و تغییر رویه درست به غلط با تدبیر "مردم چی میگن"
من از اولم مخالف انجام این پروژه و حواشی بودم اما با رای اکثریت انجام شد و حالا باید ماه ها یا شاید حتی یکی دو سال بگذره تا گرد و خاکش از بین بره 
و در همین لحظه ای که خودمونیم و خودمون , همش توی ذهنم تکرار میشه که کو؟! کو اون مردم لعنتی؟هان؟الان چیکار برات میکنن؟چقدر نگرانتن؟کجای زندگیتن؟ هیییچ جا هییییچ جا
خیلی دلخورم , خیلی اعصابم خورده. از تکرار اشتباهات و درس نگرفتن ها.از ریسک های الکی خانواده ام.از اینکه ته راه رو میبینن اما بازم میرن :-\
حتی از خودم. از خودم که هرقدر هم سعی میکنم این رفتار رو نداشته باشم , گاهی حتی برای نوشتن یک پست توی وبلاگ شخصی خودم هم فکر میکنم به اینکه خواننده هام چی میگن!!
مطمعنم همتون تجربه اش کردین.طبیعی هم هست.ما موجودات اجتماعی که داریم بین مردم زندگی میکنیم طبیعیه گاهی برامون مهم باشه که کی ، چی فکر میکنه
یه متن خوندم یادم نیست از کی بود اما گفته بود اگر میدونستین مردم به یک سردرد عادی و کوچیک خودشون خیلی بیشتر از شما اهمیت میدن دیگه هیچوقت نگران تفکراتشون راجع به خودتون نبودین
دلم نمیخواد اینا رو اینجا بنویسم اما با توجه به اینکه در شرف انتخابهای مهم و اصلی زندگیم خواهم بود در ده سال پیش رو , مینویسم که به خودم بگم مدیونی اگر حتی یک درصد فکر کنی به کسی جز خودت و صلاحت ، زندگی زندگی توعه!
در پرتحرک ترین سالهای زندگیم , لحظاتی که پایه های زندگیم رو میسازم , اعتقادات و باورهام رو شکل میدم و رشد میکنم و به تعبیر دیگر بزرگ میشم! میخوام این حق و انتخاب رو به خودم بدم که آزاد باشم و با فراغ بال , بدون نگرانی از قضاوت ها بهترین تصمیم ها رو بگیرم.

+موضوع پست رو با توجه به تقسیم بندی هام "لیموی تلخ" انتخاب کردم اما بعد دیدم در پس هر تجربه ی تلخی یک شیرینی وجود داره , اونم همون کسب تجربه برای خرید آینده ست , پس "لیمو شیرین تازه" رو هم بهش اضافه میکنم :)
حال دلتون خوش
:)

تو با امید زنده ای

من هیچوقت نه مادر بودم نه پدر! اما میتونم درک کنم چقدر سخته ببینن فرزندشون ناخوشه.خیلی سخته ...
و با همین فکر هیچوقت نگرانی یا ناراحتیامو بهشون نمیگم.خوب هم بلدم حفظ ظاهر کنم.مادرم هم گاهی اوقات میگه چرا هیچی به من نمیگی؟منم شونه بالا میندازم و میگم مامان جان من بی غم در جهانم! هیچی نمیتونه ناراحتم کنه!
انقدر حفظ ظاهر کردم که باورش شده.
فقط اگر خیلی دیگه وضع وخیم باشه چشمام زار میزنه! میخندم اما چشمام نمیخنده و اینو هر غریبه ای هم میتونه بفهمه حتی.
چند روزه این مدلی ام.مغزم هم قفل شده
دیشب ساعت یک خوابیدم سه بیدار شدم و تا صبح درد کشیدم. تنهایی
هر قدر فکر میکنم که چی یا کی میتونه حالمو خوش کنه هیچی و هیچکس به ذهنم نمیرسه!
اما یکی هست. خودم! فقط خودم میتونم قفل مغزمو باز کنم و باهاش حرف بزنم.نباید با خودم لج کنه.
ما باید خوب شیم.
پاشو
بریم خوب باشیم و زندگی کنیم و عادت کنیم به ناملایمات روزگار
عادت کنیم به غم نامردمی ها
عادت کنیم به تلخی زمونه.
نخواه که عادت نکنی چون نمیشه! تلخی و سختی بخشی از این دنیاست و هرقدر ازش فرار کنی عین مرگ بیشتر بهش نزدیک میشی!
فقط عادت کن ندید بگیریش! خودش میاد و میره.
نکنه یه وقت خودت با خودت نامهربون باشیا.گناه داره!
خودت خودت رو بغل کن و باهاش مهربون باش و مراقب باش شاخه های امید درونت خشک نشن.
لطافت قلبت رو نگه دار ! لبخندهای از ته دلت رو که زیبایی خیره کننده ای به چهره ات میده رو ذخیره کن واسه همین روزهای مریض حالی.
تلقین هم معجزه میکنه.
یهو به خودت میای میبینی خوب خوبی!
با بغض مینویسم و نمیشکنم و فکر میکنم به تمام غربتهایی که بر من گذشت و تصمیم میگیرم اول از همه خودم به حرفهام عمل کنم
بعد از زدن دکمه ی انتشار این پست قول میدم حالم خوب خوب باشه :)
از این اتاق میرم بیرون که زندگی کنم.واقعی
راست میگه!.سخت نگیر! سخت نگیر! سخت نگیر!
هر چه بادا باد!

+باورت میشه ؟! خوبم! :)
۱ ۲ ۳ . . . ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ . . . ۱۶ ۱۷ ۱۸
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan