خدا نکنه تو خونه ما یکی مریض شه , هیشکی جز من تحمل درد رو نداره...
حالا اما مادرم داره درد میکشه و منم با اون درد میکشم
اعصابم خورده
از صبح زود تا ظهر بیمارستان بودیم , انواع و اقسام بیمارها یه طرف , اون پسر جوونه یه طرف
سالن اورژانس منتظر بودم مامانم بیاد , یهو دیدمش. متوجه شدم این با بقیه متفاوته اما دیگه اصلا نگاهش نکردم
رنگ به چهره نداشت , لاغر و تمام موهاش هم ریخته بود
بعد از اون میرفتم آزمایشگاه , میومد. میرفتم سونوگرافی , میومد. همونجا یکی از پرسنل بیمارستان که داشت کارهاشو انجام میداد گفت تومور مغزی داره , هزینه سونوگرافی هم من بعدا میام میدم
فکر کن! بیمار باشی , پول هم نداشته باشی
لطفا حواستون به اطرافیانتون باشه.کمک کنید هرچند کم…خیلی سخته توی بحران بیماری حالا هرچی که هست بخوای با فقر هم دست و پنجه نرم کنی
شما که پزشکید چطوری تحمل میکنید دیدن این قبیل بیمارها رو؟ من کم مونده پس بیفتم :-( تلخه , خیلی تلخ.
زمانی که باید در بهترین شرایط باشی و فقط نگران سلامتیت , نگران هزینه های درمان باشی
هووف...دعا کنیم , دعا کنیم هیچکس نرسه به اینجا
برای مامان منم دعا کنیم؟ :-(
- پنجشنبه ۱۰ خرداد ۹۷