!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

گم شده در مه

ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم...

خودمو میگم.

در انتظار

درگیرش نیستم اما با نگاهی گذرا و سریع به اوضاع حاکم , جمله ای که توی ذهنم مرور میشه هر لحظه :


تاریخ تکرار خواهد شد!

بیب ... بیب ... بیب

گنگ
نامفهوم
خلأ
_______
لطیف
دل انگیز
قشنگ
_______
تکراری
خسته کننده
ملال آور
_______
مهیج
پرشور و هیجان
بوم! عالی :)


مجموعه سینوسی خیلیامون همینه این روزها :)
یکی در میون تلخ و شیرین بود!
نه این , نه اون
ملس باشیم :)

امان!!

خیلی وقته برای فریاد زدن سکوت کردم 
امان از روزی که برعکس شه!

قرار نبود اینطوری شه ها اوستا !

فیلمهای قدیمی رو دیدید چطوری حرف میزدن؟!
میخوام مثل همونا بگم که... 
دمت گرم اوس کریم! تا میایم غرق خوشی شیم و به آسمونت نگاه کنیم بگیم کرمتو شکر , حالمونو میگیری
دقیقا با همون خوشی ها ناامیدمون میکنی , درمونمون میشه دردمون
مگه نگفتن شکر نعمت , نعمتت افزون کند؟! چرا برا ما نتیجه عکس داره ...
حکمتتو شکر ! 

اولین درس ۹۷

هیچ وقت برای خوب بودن و خوب شدن حالت وابسته به کسی نباش , منتظر هم نباش
همونطوری که آرامشت باید تابعی از خودت باشه
خلاصه تر بگم! به هیشکی دل نبند و بپذیر که آدمها وفا ندارن,خودت هم نداری
اره ! دنیا خیلی بی رحم تر از چیزیه که فکرشو کنی

یکی از برنامه های امسالم کار کردن روی اینه , باید بتونم. باید

از ته دل

خدایا بهم صبر بده ... ! 

خدایا بهم صبر بده ... ! 

خدایا بهم صبر بده ... ! 

خدایا بهم صبر بده ... !

آدم ها را به خوب بودن بی میل نکنید

تصور کن فرد پر مشغله ای هستی ولی با تمام شلوغی ها حواست به عزیزانت هست , اگر کمکی از تو بخواهند نه نمی گویی و ترجیح میدهی به جای بهانه تراشی فشرده تر کارهایت را انجام دهی تا دل دوستانت را هم نشکنی 
بعد نوبت به خودت که می شود , در روزهای شلوغی شان تو را از یاد می برند ! گرفتارند و وقت ندارند
اگر کمکی ازشان بخواهی , بهانه ها را یک به یک ردیف میکنند
ساده بگویم ؛ آماده اند تا دلت را مثل شیشه با سنگ تکه تکه کنند. دست خودشان نیست , آدم های بدی هم نیستند. تک بعدی اند
تو هم تمام این داستان ها رو می بینی , لمس میکنی , می گذری . اما من از آن روزی می ترسم که بشوی لنگه ی یکی از همان ها
یا نه ... ترس واقعی ام از روزیست که خودت را تک و تنها میان خیل عظیمی از رفیقان به ظاهر رفیق بیابی...
شاید هم کوله بارت را بستی و گذاشتی و رفتی!

باید برم

همه چیز خوبه , خوب پیش میره 
اما ...
حال درونیم معمولیه . من این معمولی بودن رو دوست ندارم 
نیاز دارم به تزریق شادی , انگیزه , روحیه , فلان , بهمان !
باید برم , هفته آینده رو میگم! باید برم اون جایی که دلم میخواست الان من هم سهمی ازش داشتم اما ندارم.
یادم رفته چقدر دلم اونو میخواسته.یه روزی به خودم نهیب زدم فعلا فراموشش کن! بعدا.
از اون روز یادم رفته به خودم بگم نه !بیار پس زمینه فکریت , بشه همه فکر و ذکرت
حالا وقتی میبینم ف که هیچوقت این واسش جالب نبوده , سر تا پاشو کرده پر از رنگ و نشان دوست داشتنی من , حسادت به هیچ وجه , ولی غبطه میخورم.اعصابم از دست خودم خورد میشه
باید برم ...
(اولین باره دارم توی وبم از این موضوع می نویسم و این برام خیلی جالبه! مثل آتیش زیر خاکستره )

پ.ن:نرفتم!

همه انسانها با هم برابرند , ولی بعضی ها برابرترند

از خواب بیدار شدم , رفتم آشپزخونه یه چیزی بخورم دیدم داره ظرفهارو از کابینتها در میاره

سلام کردم , چقدر خوشرو و مهربون به نظر رسید 

ولی یه چیزی متناقض بود , آروم از مامانم پرسیدم میدونی چند سالشه؟گفت ۱۸ سال !!

دیگه نمیتونستم فضا رو تحمل کنم , خجالت میکشیدم. هم از خودم هم از اون

بعدا خودش بهم گفت که جای زخم های روی صورتش کار نامادریشه و اینکه با اون رابطه اش خوبه مثلا! خواهر کوچیکه اش رویا , روزی نیست که با چوب تنبیه نشه :-(

لبخند از صورتش محو نمیشد و من توی سادگیهاش پتانسیل زیادی واسه زیباتر به نطر رسیدن میدیدم , فقط با کمی توجه و رسیدگی

هیچوقت جواب این سوالمو نفهمیدم که چرا این همه تفاوت و فاصله؟چرا این همه اختلاف؟

چی میشه که یکی همه چیز داره یکی دیگه هیچ چیز نداره

تلخه

خیلی تلخه


آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan