!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

کسی اینجا هست؟

بعد از دوسال، ساعت یک شب(صبح) اومدم به سختی رمز وبلاگمو به یاد آوردم و یه نگاه به ستاره های روشن و خاموش انداختم. راستشو بخوام بگم خیلی چیزا یادم رفته، اونایی که عکس و آدرس وبلاگشون هنوز همون قبلی هست رو یادمه… چندین نفر رو خوندم

یکی ازدواج کرده یکی فارغ التحصیل شده یکی رفته سرکار 

خوشحال شدم

ولی میدونی چی شد؟ دو نفر مردن، از این دنیا رفتن! باورت میشه؟

دوست نداشتم دو سال بگذره و بیام همچین چیزی ببینم. ناراحت شدم

حس عجیب و گنگی دارم

با خودم گفتم یه پست بنویسم ببینم کسی هست اینجا رو بخونه؟ چراغ وبلاگ رو روشن کنم؟

باورت میشه نمیرم آمریکا؟

چهار پنج ماهه که پذیرش یه دانشگاه توی آمریکا رو دارم. شبی که نتیجه اومد یاد تمام سالهای قبلش و تلاشهام و خستگی ها و ناامیدی ها افتادم و اشک شوق و ذوق بود که صورتم رو خیس کرده بود. مطمئن بودم دیگه رفتنی شدم. اما الان؟ استادم بهم ایمیل میده، همزمان واتساپ پیام میذاره و میگه مرداد منتظرتم،  کارای سفارتت به کجا رسید؟ ولی جوابی دریافت نمیکنه مجدد پیام میده و پیگیری میکنه. 

و من چرا سریع جوابشو ندادم؟ چون سرم شلوغ بود:| قلبا دلم میخواست جوابشو سریعتر میدادم اما شرایط طوری رقم خورده که مجبور باشم نادیده اش بگیرم. نه که نخوام

آخرین پست سال

سلام.
باورم نمیشه از آبان اینجا هیچ پستی ننوشتم. باورم نمیشه انقدر زود گذشته و به پایان سال رسیدیم. الان نمیدونم از چی بنویسم حقیقتا. زندگیم در ابعاد مختلفی زیر و رو شده. 
از دانشگاه انصراف دادم. یه دانشگاه دیگه قبول شدم که اونم نرفتم هنوز و شاید نرم. یه اتفاق هایی افتاده که هیشکی باورش نمیشه. یعنی نمیتونه حتی حدس بزنه با شناختی که از من داره.
یه مدت یه ثبات آرامش بخشی داشتم و الآن؟ دو هفته است که نمیدونم ماه بعد کجام، اصلا کجا باید برم. چیکار باید بکنم. کدوم کار درسته. دلم میخواست اونقدر آرامش داشتم که فقط پیش میرفتم اما گهگاهی یادم میاد که برنامه هام قطعی نیست و مثل امشب بی خوابی میاد سراغم با اینکه خوابم میاد. دلم میخواست میتونستم به راحتی اینجا از فکرهام و برنامه هام بنویسم اما باورت نمیشه حتی نمیتونم با کسی جز الف راجع بهش صحبت کنم.
 حداقل خداروشکر که تنها نیستم. 

عریضه خالی نباشه

یه مدته کلا برنامه خاصی ندارم، اکثر اوقات با الف بیرون یا دفتریم. کلا میشه گفت اونقدری که یه برنامه منظم و آموزشی داشته باشم خونه نیستم. میرم بیرون و وقتی هم که خونه ام تا میام استراحت کنم و به خودم بیام قرار بعدی گذاشته میشه. 
ولی دوست دارم از فردا یه برنامه بریزم و بچسبم بهش، در هر شرایطی. دیگه بسه 

ننوشتم این مدت چی گذشت. نه از زندگی شخصی، نه زندگی کاری.(فعلا در این حد اشاره کنم که وارد یه فاز جدید و کاملا متفاوت شدم، همه ی اتفاقات مثل برق و باد گذشت و رسیدیم به اینجا. یک آبان و شاید سه آبان دوتا از جالب ترین روزهای زندگیم شدن)
من حتی هیچی از این روزهای کشور اینجا ننوشتم، اونقدر مهم و خاطره انگیز هست که سالها بعد با خوندن وبلاگم برام سوال ایجاد نشه که چرا یک ماه و اندی هیچی ننوشتم و خبری نبوده!
راستی وبلاگهامون چی میشه؟ .ir

سیکل تکراری

من بخاطر اسم و فامیلیم همیشه نفر آخر دفتر کلاسی توی مدرسه و دانشگاه بودم، یه بار نشد یکی مونده به آخر باشم
حالا هم دوباره خاطرات مرور میشن
من آخرین نفری ام که توی شیراز آزمون اسپیکینگ شرکت میکنه :)) یعنی من تموم شم اگزمینر و موسسه هم چراغا رو خاموش میکنن میرن. به به
حسن ختام 
:/

گل بود و به سبز نیز آراسته شد و فلان :))))

خلاصه بگم! امروز بعد از چهار پنج بار پیام و زنگ و پیگیری متوجه شدم سه روز قبل برای همه ایمیل ارسال شده و تایم آزمون اسپیکینگشون مشخص شده الا من :))))))))
این میزان اختلال و تفاوت توی روند امتحانم برام عجیبه! هنوز علتش رو نفهمیدم.
حالا منتظرم یه تایم بهم پیشنهاد بدن ببینم باهاش موافقم یا نه. 
قول دادن اگه موافق نبودم برام عوضش کنن. امیدوارم البته
هعی هعی هعی روزگار
یادم میمونه اینا رو :)))

آیلتس یا ارشد؟!

صبح از طرف سنتر آزمون آیلتسم برام ایمیل اومد که آزمون اسپیکنگم شفاهیه، و من که منتظر آزمون حضوری و زل زدن به چشم های اگزمینر با اعتماد بنفس و اکتهای دستم که ناخوداگاه هم هست اما موثره بودم، تا ایمیل رو دیدم پنیک کردم!! ببین همینطوری اششششک هام ناخوداگاه سرازیر شده بود و با خودم میگفتم من همه پلهای پشت سرمو خراب کردم که نتیجه قطعی بگیرم، حالام دارن منو تو شرایط کنترل نشده میذارن، حتی پیام هم دادم بهشون توی سایت که چرا حین ثبت نام به من نگفتین انلاینه؟ و با یه جمله دروغ که بله ما اطلاع دادیم چت رو روم بستن. 
بعدش یادم اومد که دانش من ک همونه بابا، مدت ها هم هست دارم با پارتنر اسپیکینگم ویدیوکال میکنم و چیز جدیدی نیست برام. خلاصه که خودمو جمع کردم 

اما میدونی اون اشکها بخاطر چیز دیگه ای بود، داستان همون پل های پشت سر.
یادتونه گفتم استعداد درخشان شدم و میتونم بدون کنکور ارشد بخونم؟ خب اپلای نکردم، فقط فرم دانشگاه تهران رو فرستادم برای رشته ای که فقط یه نفر ظرفیت داشت و اونم از کارشناسی های خودشون میگرفتن قطعا. دو ماه بعد، یک ساعت مونده بود سایت دانشگاه خودم بسته بشه، الف اصرار کرد ک برو اپلای کن حالا چیزی از دست نمیدی که، منم سایت رو باز کردم دیدم باید حضورا میرفتم فرم میگرفتم!! هیچی دیگه با این که تیک درخواست رو زده بودم سایت رو بستم. 
امروز دوستم ف پیام داد که نتایج استعداد درخشان اومده، تو اپلای نکرده بودی؟ حیف بودی و فلان
رفتم چک کردم دیدم دانشگاه خودم، رشته خودم ارشد قبول شدم :))))) لنتی ها من که حتی اطلاعات شخصیم هم ننوشته بودم کامل:))
فکر کنم این کار خدا بود میخواست بهم بگه اینم پلهایی که خراب کرده بودی، درستشون کردم برات حالا دیگه گریه نکن برو امتحانتو بده.

اگه خواستت با خیرت یکی بشه...

ساعت یازده شبه و هنوز زل زدم به لپتاپ و در حال مطالعه ام.
دیدم الف هم از ظهر نیستش، زنگ زدم و هنوز سرکار بود.
یه تماس 38 ثانیه ای
قطع کردم و بغضم گرفت نمیدونم چرا دقیقا
یه لحظه دیدم با اینکه مسیر فعالیتمون متفاوته ولی هدفهامون یکیه و واقعا داریم همه توانمون رو به کار میبریم.. دعا کردم تلاش هامون نتیجه مثبت بده، ما که نمیدونیم خیرمون چیه ولی تهش راضی باشیم و جایی باشیم که حقمونه.
فکر میکنم لذت زندگی بیشتر اونجاست که خواسته هات با خیرت یکی باشن.
۱ ۲ ۳ . . . ۷۰ ۷۱ ۷۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan