!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

هیچ چیز نمی تواند ناراحتم کند

کتاب روانشناسی نوشته ی آلبرت آلیس.اگر به دنبال حال خوبید بخونیدش.فقط زمان میبره خوندنش چون باید روی هر جمله که میخونید فکر کنید و کل زندگی و تفکراتتون رو ببرید زیر سوال! تا نتیجه ی مثبتش رو ببینید.
بهتون کمک میکنه چطور نگاهی منظقی_احساسی(نه هر کدوم به تنهایی) به مسایل داشته باشید و نهایتا هیچ چیز نتونه ناراحتتون کنه!
من خودم عاشق این کتابهام و اکثر کتابهایی که میخونم روانشناسی هستن چون تاثیر بیشتری دارن
کتاب فوق العاده خوبی بود.خیلی کمکم کرد.
تا جایی که تونستم فهرست وار خلاصه اش کردم و اینجا هم می نویسمش ادامه ی مطلب.

ما آدمهای خاکستری

خیلی وقته دیگه راجع به هر چیزی کنجکاو نمیشم
چون میترسم !
از اینکه نکنه یه وقت تصویری که از x تو ذهنم ساختم اشتباه باشه
مثلا از گوشی همه می ترسم! دلم نمیخواد هیچ چیزی از گوشی کسی ببینم , یا لپتاپ و دفترخاطرات
انگار که ترجیح میدم اون نیمه ی پنهان آدمها واسم کشف نشده بمونه و هر کسی رو همونطور که خودش دوست داره بشناسم
دلیلش هم اینه که نمیخوام کاغذ اعتمادم بهشون چروک شه!
(به یاد اون جمله ای که میگه اعتماد مثل یه کاغذه و وقتی چروک شه دیگه مثل اولش نخواهد شد)
راستش از این موضوع خوشحال هم نیستم.
چون انگار دلیل ترسم یه ترس دیگه ست!
این که هیچکس اون چیزی که تو میبینی نیست و با توجه به تفکر صفر و صدیم راجع به انتخاب آدمها , اونطوری همه رو حذف میکنم
با این حال نکته ی مثبتش اینه که هر کنجکاوی در گذشته نسبت به کسی داشتم و ازش چیزی فهمیدم پذیرفتمش.و با وجود اون سیاهی باز هم دوستش دارم.چون میدونم خودم هم سیاهم یه جاهایی و ته تهش هممون نه سیاهیم نه سفید , که خاکستری ایم.

راستی هنوز اون پولی که واسم امضا کردی رو دارم

من تنها نوه دختر بودم و وقتی می دید سرگرمی پسرهامون دیگه خیلی پسرونه میشه و من لذت نمی برم سریع میگفت لباستو بپوش بریم :)
هیچوقت اون دفعه ای که برای اولین بار رفتم اون مجتمع بزرگه رو فراموش نمی کنم
کلی دوست و آشنا داشت و من اکثر بازی ها رو مجانی امتحان کردم
و وقتی من رو برد پیش اون دختره هم دانشکده ایش و روی صورتم نقش گربه کشید دیگه هیجانم تکمیل شد
بماند که اخرشب که برگشتیم پدربزرگ خدابیامرزم میخواست بزندش :))) میگفت این چه بلاییه رفتی سر دخترم آوردی ...
یادته من رو با خودت بردی سر کلاس خصوصی ریاضی خونه اون آقاهه که درویش بود؟! اون خاطره عجیب هم با تو تجربه کردم.
گذشت و گذشت تا من کم کم بزرگ شدم و حالا دیگه به جای این که منو ببره شهر بازی میرفتیم کوه و پارک و کافه می نشستیم به صحبت کردن
به قول خودش من خواهرزاده ی عاقل و فهیم سنگ صبورش بودم! ده دوازده سالم بود اما از مسایل مهم زندگی صحبت میکردیم!
چه رازها که ازش دارم و هنوز کنج ذهن و قلبمه و در رو واسه کسی باز نکردم
همه ی اینها تا قبل از ازدواجت بود اما!
همون روزی که بعد از متاهل شدنت اومدی خونمون و بغلم کردی و منو بوسیدی و دیدم که همسرت رنگ عوض کرد دیگه خودم رو عقب کشیدم
تو هم انگار مجبور بودی
حالا بعد هشت نه سال , بعد از طلاقت
شنیدم که دلت برام خیلی تنگ شده.گفتی "لیمو من رو خیلی دوست داشت منم عاشقشم , دلم براش تنگ شده.نمیدونم اونم همین حس رو داره یا نه!"
اره خب! منم دلم واست تنگ شده! خنده داره اما دلم واسه دستات تنگ شده! که دستم رو محکم بگیری تا بین شلوغی جمعیت گم نشم.
دلم واسه اینکه موهامو شونه میزدی و سشوار میکشیدی تنگ شده
حتی دلم واسه اون سوال های ریاضی که با هم حل میکردیم هم تنگ شده.می دونستی هنوز هم می تونی توی درسهام کمکم کنی؟
دلم میخواد ببینمت... نگران تنهاییاتم , نگران حال دلتم
اما ....

حالا دیگه واقعا لیمو شدم :)

مبارکه :))
قالبمو میگم
از اون جایی که متاسفانه سررشته ای توی تغییر قالبم نداشتم و بیان هم قالبهاش محدوده همیشه محزون بودم :D دلم میخواست یه قالب اختصاصی داشته باشم
که الهه ی عزیزم , مادرجان*.* زحمتش رو کشید
کلی اذیتش کردم و از همینجا ازش تشکر میکنم :)
حالا دیگه رنگ لیمو هم به خودم گرفتم :)
خوشحالم اصن :))

....

یه حس هایی , یه حرف هایی , یه ترس هایی رو نمیشه گفت
نه که نشه , نمیتونی بگی
پست قبلی رو که گذاشتم میخواستم از خودم فرار کنم و دیدم بد جایی فرار کردم!
کاش اینطوری نمونه وضع هممون

ناشناس

ناشناس بهم بگید الان چه حس و حالی دارید؟!
از چی میترسید و به چی امیدوارید؟!

به نظرم خیلی هیجان انگیز و دلبره *.*

یکی از شغلهایی که همیشه دلم میخواست امتحان کنم و هنوز فکرش از سرم نپریده کار کردن توی فست فودی هاست :D
اون یکی کتابفروشی هاست!
کی بشه تجربشون کنم اخه *.* 

رهایم , رقصان در باد , رهایم

رهایم چون دخترکی در حال دویدن میان گندمزارهای سبز و پیچش باد میان طناب موهایش…!

***************
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی پیدا شوی در او 
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و با او بگویی: بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

برایت آرزو دارم که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی ببندی کوله بارت را تو را ای مهربان همراه! تو هم ای خوب من گاهی دعایم کن…

دیوار

کتاب دیوار اثر ژان پل سارتر
ترجمه ی صادق هدایت

موقعیتی را شرح می دهد که در آن سه زندانی سیاسی در زمان جنگ های داخلی اسپانیا به مرگ محکوم شده اند.(بهمن ماه ۱۳۲۴) دیوار به محل اعدام آن ها اشاره می کند. هنگامی که به یکی از زندانیان به نام پابلو برای نجات جان خود پیشنهادی از طرف مامورین زندان داده می شود، او ابتدا این پیشنهاد را نمی پذیرد اما نقشه ای طرح می کند و سعی می کند آن را اجرا کند. بعد از مدتی متوجه می شود که همه چیز آن طور که او تصور کرده بوده پیش نرفته و اوضاع از کنترل او خارج شده است....

فقط اونجا که توی کتاب میگه:هر کسی مثل آنها فکر نکند را دستگیر میکنند

بریم فصل بعدی؟!

طی دو روز فصل دو Anne with an E که پست قبل معرفی کردم رو دیدم
یهو به خودم میومدم میدیدم ساعت پنج صبحه و هنوز نخوابیدم و دارم آنه رو میبینم
وقتی میدوید عاشقش بودم :-D نحوه دویدنش جذاب بود واسم. آنه یه دختر یتیم که پس از سختی های زیاد توسط خواهر و برادر کاتبرت ها به فرزندخواندگی پذیرفته میشه و دردسرهاش توی اونلی
دیگه فعلا تمومه.ظاهرا قراره زمستون شروع کنن به ساخت فصل سومش

۱. اگه میخوای تو زندگیت به جایی برسی باید به جزییات توجه کنی
۲. فقط وجدانت میتونه تو رو به تصمیم درست برسونه
۳. اعتقاد دارم که حتی توی بدترین شرایط هم چیز خوبی هست
۴. خیلی بده که بدون عشق واقعی زندگی کنی
۵. باید مرگ رو بچشی تا زندگی رو حس کنی
۶. مرد باش! فقط یه پسره که نمیتونه بپذیره عاشق یه خانوم شده
۷. فکر میکنم چیزای شکسته زیبایی غمگینی دارن , بعد از سالها داستان و پیروزی و شکست که داخلشون تزریق شده اونا میتونن خیلی رمانتیک تر از چیزای جدید باشن که اصلا زندگی نکردن
۸. نمیخواستم که اشتباهی نکنیم , فقط میخواستم منم شاملش باشم , میخواستم شریک باشیم
۹. باید اجازه بدیم مردم ببینن چه احساسی نیاز دارن داشته باشن و با گذشت زمان حلش میکنن
۱۰. ازدواج چیز عالی ایه اگر بخاطر عشق صورت بگیره
۱۱. گاهی اصلا راهی وجود نداره و شخص باید دیوارا رو بشکونه و راهشو از بین چوب ها باز کنه تا به جایی که میخواد بره برسه
۱۲. جایی برو که اشتیاقت تو رو میبره
۱۳. ما شرکای برابری میشیم نه صرفا زن و شوهر! و هیچکدوم نباید خواسته های قلبی اون یکی رو سرکوب کنه
۱۴. وقتی نمیشناسیش قضاوتش نکن
۱۵. مردم به چیزی که میخوان فکر میکنن نه حقیقت
۱۶. رویاپردازان دنیا رو عوض میکنن و ذهن های کنجکاو ما رو به جلو هول میدن
۱۷. تفاوت بد نیست , فقط مشابه نیست
۱۸. همیشه راه دیگه ای برای نگاه کردن به اوضاع هست
۱ ۲ ۳
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan