!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

ما آدمهای خاکستری

خیلی وقته دیگه راجع به هر چیزی کنجکاو نمیشم
چون میترسم !
از اینکه نکنه یه وقت تصویری که از x تو ذهنم ساختم اشتباه باشه
مثلا از گوشی همه می ترسم! دلم نمیخواد هیچ چیزی از گوشی کسی ببینم , یا لپتاپ و دفترخاطرات
انگار که ترجیح میدم اون نیمه ی پنهان آدمها واسم کشف نشده بمونه و هر کسی رو همونطور که خودش دوست داره بشناسم
دلیلش هم اینه که نمیخوام کاغذ اعتمادم بهشون چروک شه!
(به یاد اون جمله ای که میگه اعتماد مثل یه کاغذه و وقتی چروک شه دیگه مثل اولش نخواهد شد)
راستش از این موضوع خوشحال هم نیستم.
چون انگار دلیل ترسم یه ترس دیگه ست!
این که هیچکس اون چیزی که تو میبینی نیست و با توجه به تفکر صفر و صدیم راجع به انتخاب آدمها , اونطوری همه رو حذف میکنم
با این حال نکته ی مثبتش اینه که هر کنجکاوی در گذشته نسبت به کسی داشتم و ازش چیزی فهمیدم پذیرفتمش.و با وجود اون سیاهی باز هم دوستش دارم.چون میدونم خودم هم سیاهم یه جاهایی و ته تهش هممون نه سیاهیم نه سفید , که خاکستری ایم.
جالب بود
سپاس!!
سلام ..
بنظر من در مورد دیگران هر چه کنجکاوی نکنیم قطعا اعصاب راحت تری خواهیم داشت اما نباید جوری باشه که خودمون رو به بی خیالی هم بزنیم و هر کس رو هر جوری که هست بپذیریم .
گاهی اوقات باید با شناخت یک سری آدم ها و ترک اون ها ، خودمون رو نجات بدیم .
سلام 
منظورتون را کاملا متوجه شدم و موافقم
اما فقط یه جاییش رو باید بگم. ادمها رو اتفاقا باید همونجوری که هستن بپذیریم.اگه همون مدلشون رو دوست نداریم که خب میتونیم ترکشون کنیم

خوش امدید:-)

خوشم اومد... مفتخر شدی که من وبلاگت رو دنبال کنم و زیر پست هات نظر زیبای من رو ببینی :))
شمشیر رو از رو بستین و خلاصه جنگ اوله :))

خوش امدید به هر روی
سیاه حقیقت محض سفید در توهم رنگ ها
ولی من میگم خاکستری
لزومی به این نیست که خودتو درگیر مسائلی کنی که تهش یا چیزی نیست یا اگه باشه ممکنه که باعث تنهایی بیشتر شه! البته این شامل همه ی ادماست بجز کسی که دوسش داری! مراقبت از عشقت همیشه و همه حال و در هر سطحی لازمه! 
گاهی یهو ناخوداگاه به خودمون میایم میبینیم درگیر شدیم
و عجب استثنایی :) به طور کلی موافقم
ولی خیلی موافق قید "همیشه" نیستم.گاهی هم باید عشقت رو مثل یه پرنده رها کنی تا ببینی اون باز هم در عین آزادیش برمیگرده روی بومت بشینه یا نه
موافقم باهات ،،، من گاهی میترسم ، میگم نکنه اون جوری نباشه ..
این ترسه یه جاهایی واسه همه بوده..
به نظرم بهتره اینو بدونی
ادما اونجوری که تو میخوای نمیشن
اونا خودشونن
تویی که یه تصویر خیالی ازشون ساختی
خوده واقعیه آدما رو دوست داشته باش نه نقابشونو
نقاب برداشتنیه

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،

وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛

هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو،

چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.


بهترین جوابی که میتونستم بدم همین بود.گاهی نمیشه.ادمها بعضی وقتها واسه خودشون هم نقاب دارن.

ولی خب اره , پاراگراف اخریه منم گفتم که همین حس دوست داشتن رو به ادمهای واقعی زندگیم دارم

یاد خودم و محتویات گوشی سبزه افتادم
قد شیش سال اشتباه زدم
شیش سال کم نیست و نمیدونم تهش چطوری باهاش کنار اومدی!؟
اگه بدی های طرف مقابلتو پذیرفتی که دیگه تفکر صفر و صدی نیستی....فرد منعطفی هستی....:)
اما موافقم در گذشته ی هر آدمی نباید زیاد تجسس کرد....جدا که خوشایند نیست دیدن اون روی قضیه....همین شده که من همکلاسای دانشگاهمو همه رو کنار گذاشتم چون اون روشونو دیدم متاسفانه... :(
ناخودآگاه...
درست میفرمایید مه سو جان :) تفکر صفر و صدی که ازش گفتم واسه انتخاب ادمها بود.و منظورم اینه هیچکس رو نمیخوام تغییر بدم
یا همونطوری که هست میخوامش یا نه.
دیدی که یه سریا به امید تغییر و عوض کردن بقیه ن

میفهمم اون روند از دست دادنه چطوری بوده.یه جاهاییش دیگه از کنترلت خارج بوده

معمولا اون نمیه پنهان ادما خیلی زشته وکه با دیدنش ازرده خاطر میشیم ولی خدب حداقل طرفو میشناسیم اما اگه بخوایمم دنبال نیمه پنهان همه بگردیم و پیدا کنیم اونوقته که تنها میشیم یعنی دیگه خودمون می خوایم که تنها بشیم 

اما همیشه استثنا هایی وجود داره

دقیقا منظورم همینه
اینکه خودمون خییلیی دنبال پیدا کردن اون نیمه نباشیم.اما خب اگر کسی خودش خواست با کارهاش اون نیمه رو به ما نشون بده اون وقت دیگه باید با کمال میل بپذیریم.نباید خودمونو به خواب بزنیم

اون که بله:-)
خب چرا اصلا یه کاری نکنی. از هیچکس انتظار نداشته باش. تا بعد از اینکه اگر اتفاقی چیزی هم دیدی زیاد ناراحتت نکنه . البته این نسخه اصلا برای کسایی که خیلی دوسشون داریم قابل اجرا نیست :) 
دقیقا میخواستم جمله اخرت رو با خوندن اول جمله بگم :))

امشب داشتم یه ویدیو میدیدم از یکی که فکر میکنم خیلی دوسش دارم. بعد از کلی ذوقی که برای حرفهاش و حرکاتش کردم. یهو وسطای ویدیو به خودم گفتم ااا این همون فلانیه که فلان کار و کرده ها. خلاصه این ذهن لعنتی من کلی برهان آورد که این آدمو نباید دوست داشت. یعنی حتی همین دوست داشتن خشک و خالی. بعضی وقتها ویدیو رو نگه میداشتم تا دلیل برای دوست داشتنش پیدا کنم اما هرکاری کردم دلایل دوست نداشتنش بیشتر بود انگار. آخر هم عصبانی شدم گفتم اه مگه حتما برای دوست داشتن باید دلیل داشت؟!  خلاصه هم ویدیو و هم دوست داشتن و هم اون همه حس خوب کوفت مون شد. همچنین آدم داغونی ام من که برای دوست داشتن آدمها هم ذهنم باید دلیل داشته باشه!  
خب میدونی این منطق خیلی خیلی بهتر از احساساتی بودنه به نظرم
از طرفی هم هر چی از نظر احساسی رهاتر باشی خب میتونه دنیا رو واست قشنگ تر کنه
مگه زندگی چقدره که واسه هر حس خوبی دنبال دلیل باشیم
این دوراهی عقل و احساس همیشه وجود دارن ... واسه یکی کم رنگ , واسه یکی دیگه پررنگ
آدما کمتر شناخته بشن بهترند
بله ترجیحا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan