- چهارشنبه ۳۱ شهریور ۹۵
هیچ وقت به خرید کردن علاقه نداشتم!گه گاهی هم میام تظاهر کنم که اره من خریدکردنو دوست دارم و این حرفها اما نمیشه!! اخه ادم تظاهر نیستم و نخواهم بود
امروز رفتم یه فروشگاه بزرگ اون پایینهای شهر که تاحالا نرفته بودم(تبلیغش رو از تلویزیون دیدم,خیلی هم خوب بودن اتفاقا کیفیتها)داشتم با نایلونهای خریدم قدم زنان رد میشدم که همونجا سد راهم شدن!!
ورودی و خروجی های فروشگاه مامور داره باید فاکتور تحویل بدی و چک شی :| از هفت خوان رستم عبور کردم:| کم مونده بود همه رو بذارم و برم!!
هیچ شکل و شمایلی نمیشه به خرید علاقه مند شد :))
√خب کتابی که این روزها هم خوندم و خوشم اومد"قورباغه ات را ببوس" اثر برایان تریسی بود_برای انرژی و انگیزه مضاعف پیشنهاد می شود!
- دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵
- يكشنبه ۲۸ شهریور ۹۵
تعداد مهمونی هایی که درطول تابستون رفتم انگشت شمارهستن به لطف درسهام :) اخریهاشونو هم برم نه عموم و تمام!
+بالاخره کتاب "کیمیاگر" رو تموم کردم,احتمال اینکه خونده باشین زیاده اما بازم پیشنهاد میکنم:) حتما ارزش چندبار خوندن رو داره.
ودر اخر این فیلم حدودا ۲ دقیقه ای اونقدر برام زیبایی و جذابیت داشت که چیزی نمیگم!فقط ببینید
- شنبه ۲۷ شهریور ۹۵
- جمعه ۲۶ شهریور ۹۵
صبح بهش میگم مامان سال دیگه یا سال بعدترش(!) برات یه هدیه خوب میخرم :))
یهو از خنده منفجر شد _:دختر دیوونه :|
خب اینطوری که نمیشه من برم از خودش پول بگیرم واسش هدیه تولد بگیرم :) میشه؟!منطقیه؟! (نه)
+علاوه بر تولد مامان,سالگرد ازدواجشون هم هست!
مامان میگه نظرت چیه برای استراحت اخر تابستونت بریم مسافرت؟ میگم نه بیشتر خسته میشم . میگه مهمونی چطور؟! گفتم مامان تو خونه هم میشه استراحت کرد :)
و از صبح که هیچی نخوندم و مثلا میخوام استراحت کنم,الان ساعت پنج عصر افسردگی گرفتم,دپرس شدم :-\ من نمیتونم دیگه بدون کتاب بمونم,تیتر رو که میبینید؟! استراحت هم که بخوام داشته باشم همش فکرم پیش کتابهام جا میمونه.
بنابراین بعد از خوردن این میوه ها میرم درس بخونم :)…چند روز دیگه هم بخونم بعدش استراحت مطلق تا سوم مهر!
از نشستن روی میز خسته شدم و از این به بعد روی این زمین میشینم و میخونم!
امسال اصلا حس نمیکنم که قراره برم مدرسه :| تو این سه ما اینقدر خودمو از اون محیط دور کردم که حتی نرفتم کارنامه امو ببینم و عکسش رو از خونه دیدم! حتی نمیخوام برم لوازم التحریر بخرم , لیمویی که هرررسال بدون استثنا کلی خرید میکرد :) خیلی متحول شدما :)
با این تفاسیر پارسال,سال اخرم بود.اما میخوام از این ۶ماه پیش دانشگاهی لذت ببرم؛چون میدونم دیگه بعد از اون مدرسه ای در کار نیست :(
انگار همین دیروز بود دبستانی بودم :))
راااستی!! اگه چند روز دیگه یه کیف تو خیابون دیدید که داره راه میره تعجب نکنید :)) کلاس اولیه :)) {نازی}
√تمام سعیمو کردم که این دوتا عکس پست رو هنری بگیرم:) ذوقم فعلا در همین حده :))
√به طور خیلی ظالمانه ای تو خونه تنها موندم! :| و الان دیگه از اینکه گفتم تو خونه هم میشه استراحت کرد پشیمونم :))
√طعم خوش لحظات تنهایی با موچاچا لوکا :))
- پنجشنبه ۲۵ شهریور ۹۵
آسمــانــی پـــر از ستــاره ، دشـتی پــر از گــل ،
تقــدیـم بــه آنـی کـه بهشــت زیـــر پــایــش جـا دارد
بــه مــادرم ...
که مهــرش تــا ابــد در دلــم جــای دارد
مـــادر واژه ایــسـت سرشــار از امیـــد و عشــق
واژه ای شیـــریــن و مهــربــان کــه از ژرفـــای جـــان بــر مــی آید
تـــــولــدت مبــارک مــامــان جــونــم
خــداونــدا زیبـــاتــریــن لحـظه هــا را نصیــب مــادرم کــن ، کــه زیبـــاتــریــن لحــظه هــایــش را بــه خــاطــر مــن از دســت داده اســت ...
- پنجشنبه ۲۵ شهریور ۹۵
اگه بخوام برای بار سوم راجع به "عشقه" بنویسم تعجبی نداره!چون خیلی متاثر شدم
عشقه داستانی راجع به نرگس یادگاری,دانشجوی پزشکی تهران هست که با سختی وارد دانشگاه میشه و اونجا عشقه ی عشق زندگیشو تغییر میده!
نکته ی جالب تر اینجاست که این رمان خیالی نیست!بلکه نرگس یادگاری همکلاسی خانوم مهرنوش صفایی نویسنده رمان بودن!خیلی جالبه,خیلی! :)
امروز که فهمیدم عشقه دومی هم سالها بعد نوشته شده و میتونم سرنوشت نرگس رو متوجه شم خوشحال شدم,هرچقدر تلاش کردم هیچ نسخه ای از "عشقه۲" برای دانلود پیدا نکردم!! اگه شما پیدا کردید به من معرفی کنید لطفا؛چون واقعا مشتاقم بخونمش
درضمن اگر میخواید با خانوم مهرنوش صفایی بیشتر اشنا شید اینجا رو ببینید
پست قبلی بهتون پیشناد دادم,اما الان میگم حتما بخونید!
توی سایتشون هم عذرخواهی کردم!
و اینکه امروز خووووبم:)
اتاق من از مودم خیلی دوره و عملا هیچ اینترنی ندارم اونجا! دیشب برای نوشتن پست قبلی اومدم بیرون توی راهرو پشت در اتاق داداشم نشستم,یهو مامان از اتاقش اومد بیرون رفت تو اشپزخونه.من اگر میخواستم برگردم اتاقم باید از راهروی جلو اشپزخونه میگذشتم,یه عملیاتی بود که نگو:) هرکاری کردم نشد! منو دید , گفت این موقع بیداری چیکار میکنی؟ گفتم هاع؟!! هیچی!
هیچی دیگه تا دوازده ظهر خواب بودم بعدشم نشستم درس خوندم
از وقتی مامان حساسیت این چندسال اخیر کنکور رو دیده خیلی حساس شده!به طوری که تا قبل از تابستون اصلا نمیفهمید من کی میرم مدرسه و کی امتحان دارم,صحبتهامون هم درسی نبود,ولی الان فقط راجع به درس با من صحبت میکنه,حتی میدونه چه کتابیو چند فصل خوندم!!هلاکم کرده اصن:))
احساس بچگی دارم:-\ خب حالا مگه چیه؟!کنکوره دیگه!نظارت نمیخواد که بابا :-\
عصر بهم میگه ببینمت!چرا چشم چپت کوچولو شده و زیرش گوده؟!! اها نمیخواد بگی بخاطر دیشبه که نخوابیدی,امشب دیگه گوشیتو ازت میگرم!!!
متعجب شدم شدیییییید!!!! احساس این ۱۲_۱۳ساله هایی بهم دست داد که اول مهر گوشی و تبلت و لپ تاپ و... رو میدن باباشون!و عاقل درس میخونن:))))
اخه برای منی که هیچ وقت در طول این چند سال تحصیلم کسی بهم نگفت بخون,نخون الان خیلی مسخره ست:))
الان هم مادرجان خوابیده که من دارم مینویسم:)) ینی به اینجا رسیده ها!!
لازمه بازم بگم مطالعه خیلی برام لذت بخشه؟!خیلی عالیه
لیموشیرین تازه ام میکنه:))
_خواهرم سرماخورده,تب داره لپهاش گل انداخته! اللهم اشف کل مریض
- سه شنبه ۲۳ شهریور ۹۵
اگه به ساعت انتشار این پست نگاهی بیندازید متوجه میشوید که چهار صبح هست!!
اخر شب تصمیم گرفتم به جای اینکه این کتاب جذاب "عشقه" (توی پست قبل همین چندساعت پیش!معرفی کردم)هرروزم رو نصفه و نیمه کنه فقط یک روزم رو ازم بگیره!
باید بگم رمان کااملا با این رمانهای عاشقانه ی ابکی جدید! متفاوت بود و من محو ادبیاتش شدم
همین الان تموم شد
این پست رو نوشتم که از مهرنوش صفایی عذر خواهی کنم!
"خانوم مهرنوش صفایی عزیز از اینکه در پایان داستان شما را لعنت کردم پوزش میطلبم :-\ امیدوارم هرجا هستید دلتان شاد و تنتان سلامت باشد!"
(مثلا به سبک خودشون نوشتم!)
صدبار من گفتم لیمو تو جوگیری نخون این رمانهای عاشقانه رو! کو گوش شنوا؟ این یکی قششششنگ نابودم کرد...الان چیزی که یادم میاد اینه که هی میرفتم زیر پتو و گریه میکردم
!!!! یادته لیمو؟؟یک هفته قبل میخندیدی میگفتی من چرا گریه نمیکنم؟! اینم گریه ی بی دلیلت
الان دیگه خیالم راحته که حالمو خودم میتونم خوب خوب کنم و دغدغه ای برای خوندنش ندارم , گاهی از حماقت پزشک ۳۰ ساله داستان حرص خوردم ,گاهی از بچگی ها و تجاربشون کلی پند گرفتم , در کل مفید بود!
"گریه کنم یا نکنم اخر ماجرا رسید/گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید"
- سه شنبه ۲۳ شهریور ۹۵
این روزها یک کتاب به نام "عشقه" از خانم مهرنوش صفایی رو دارم میخونم , صرفا برای رفع خستگی و تنوع!!
فووووق العاده مجذوب داستان شدم چون مثل بقیه رمانها تکراری و بی مفهوم نیست.خیلی ازش خوشم میاد! دوست داشتید بخونید!
اما خب علاوه بر این تنوع و شادی که بهم داده یک عیب بزرگ هم داشت؛ ساعت مطالعه روزانه ام رو به ۳ یا ۴ ساعت در روز کاهش داد!
هی عذاب وجدان میگیرم میگم ولش کن نخون , اما بعد دوباره میگم برای یک شروع پرانرژی تر از مهر به این تنوع نیاز دارم!
خب مشخصه که این چند روز رو از خودم راضی نباشم دیگه"لیموی سخت گیر!"
امروز باز خاله جان داشت با حرفهاش اعصاب مادرم رو خورد میکرد , رفتم گفتم گوشی رو بده لطفا. نداد! دوباره ده دقیقه بعد گفتم گوشی رو بده کارش دارم! بازم گفت صبر کن! ایندفعه طاقت نیاوردم صدامو یکم محکمتر و بلندتر(یه کوچولو!)کردم و گوشی رو گرفتم ...تا زبون باز کردم یهو زدم زیر گریه!!!!! برگشتم به مامانم نگاه کردم و گفتم وای از دست شما
خودمو کنترل کردم و خیلی از حقایق رو گفتم,تمام مدت خاله ام سکوت کرده بود و یا منو تایید میکرد .تهش هم گفتم لطفا دفعه بعدی که تماس گرفتید فقط احوالپرسی باشه , من درس دارم و نمیتونم مادرمو بهم ریخته ببینم.قصد بی احترامی هم نداشتم,خدانگهدار!!
حرفهام منطقی بود و ناراحت نشد/مسلمه
هنوز از اون گریه اول کارم متعجبم, از ضعف لیموی تلخ بدم اومد...نباید پیش بیاد
_من عاشق میوه هستم!همه میوه ها! اما علاقه شدیدی که به سیب دارم از اونجایی مشهوده که روزانه حداقل ۴تا سیب میخورم!
خواهرم میگه اسمتو باید بذارن سیب! گفتم من لیمو هستم:))
وقتی وبمو ساختم اسم سیب هی تو فکرم میچرخید اما چون بودن دوستهایی که اسمشون سیب باشه منصرف شدم!
کسی هست منو راهنمایی کنه چطور میشه برای وب بیان اهنگ گذاشت؟!
طعم اخرشب:لیموشیرین تازه :)
- دوشنبه ۲۲ شهریور ۹۵
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۰ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۲۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۲۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۳۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۱۳ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۳ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۶ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲۶ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۴۱ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۲۶ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲۰ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱۱ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۸ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )