ازمایشگاه روبروی کلاس ماست! همیشه درش قفل بود.دو روزه باز گذاشتن و منم دارم سواستفاده میکنم:))
خسته شدم هرصبح نیم ساعت توی هوای سرد بایستم و مراسم تکراری صف برگزار شه!
دیروز رفتم توی ازمایشگاه درس خوندم و کلللی دنبالم گشته بودن:)) منم وقتی همه رفتن کلاس,رفتم:) واسه همین کسی نفهمید کجا بودم
امروز باز فرار کردم اونجا:)) داشتم درس میخوندم یهو یکی از همکلاسیهام درو باز کرد بیاد داخل.سریع پریدم بین میز و صندلیها قایم شم ولی منو دید:)) بهش گفتم بیا همینجا بمونیم درس بخونیم نرو بیرون پیدامون میکنن:))
مسئول ازمایشگاهمون یه دختر سومی هست که بازیگر هم هست:)
اون فکر میکرده در قفله.صدای کلید که اومد سرییییع پریدیم پشت صندلیها قایم شدیم ولی خب مشخص بودیم کاملا!! صندلیهای ازمایشگاه بلندن با پایه های نازک:)
همینطور اون پشت با سعیده میخندیدم و میگفتیم اگه پیدامون کرد چی بگیم:))
ولی یه سوژه خنده دیگه پیدا شد! اومده بود ازمایشگاه گریه کنه:)) وای درحال گریه با خودش حرف میزد هی,یه صداهای میداد که ما پوکیده بودیم اون پشت:))
من از گریه اش نمیخندما!مطمئنم چیز خاصی نبوده اخه خیلی دختر حساسیه یعنی با صدای اروم باهاش صحبت کنی نشنوه میشینه گریه میکنه:) اصلا یکی از رموز موفقیتش توی بازیگری همین گریه کردنش بود:))
گریه اش که تموم شد رفت بیرون در ازمایشگاهو قفل کرد:))) سعیده میگفت لیمو حالا چطوری بریم بیرون ؟!الان دیگه از کلاس هم محروم میشیم و...:)) منم تند تند درس میخوندم میگفتم بیخیال فعلا:)) یهو در باز شد دیدیم معاون اومد! رو هوا گرفتا:) سریع گفت منکه میدونم واسه فرار پناه میارید اینجا
تهش با معرفی خودمون ازمون گذشت و ازاد شدیم:))
ظهر هم رفتم به دختره ماجرای صبحو گفتم:)کلی خندید:)))
امروز تقریبا اخرین کلاس ها برگزار میشدن.معلمهامون همشون ماااهن:) سرکلاس یهو بچه ها میرفتن باهاشون سلفی میگرفتن:) کلی دابسمش ساختیم و عکس گرفتیم. کودک درونم به شدددت فعال بود:)) هرکی میرفت با معلم زبانمون عکس تکی بگیره منم اون پشت بودم:))
برنامه ام به شدددت شلوغ شده بود(دیگه نیست!)
فردا مشاوره داریم واسه عید.
پنج شنبه من ازمون دارم.جمعه هم ازمون دارم.
یکشنبه کلاس. دوشنبه جشن فارغ التحصیلی.سه شنبه هم قراره با بچه های کلاس و معاونمون قاچاقی:)) بریم اردو خارج شهر.کنار یه ابشار, کلی پول جمع کردیم واسه کباب و تنقلات.منم از اون جایی که عاشق این چیزام داوطلب شدم تتقلاتو من بخرم:))
اما!!! یه برنامه پیش اومد که همه این برنامه هام کنسل شد:(( فقط مشاوره فردا و ازمون پنجشنبه رو هستم.از ساعت 3 ظهر پنجشنبه منو میبرن کمپ:) تا چهارشنبه هفته دیگه.لیست استادها رو که دیدم همشون استادهایی هستن که بچه ها کلی پول دادن و وقت گذاشتن میرن کلاس .ولی اصلا نمیدونم چی بردارم با خودم ببرم,همه کتابهامو بخوام ببرم که خیلی زیاده!! تازه وسایل شخصی هم نمیدونم دقیقا تا چقدر وسیله با خودم ببرم!اخه نمیدونم ظرفیتشون چقدره.اگه به منه که کل اتاقمو میبرم.کسی اینجا رفته کمپ که منو راهنمایی کنه؟
این ناسزاهایی که بخاطر نبودنم توی اردوی سه شنبه میشنوم حقم نیست:|| تقصیر من نبود:))
فردا برم اگه بشه جشن فارغ التحصیلی رو بعد ازعید برگزار کنن.خب من از اون لباسا دوست دارم بپوشم:| اخرین بار که پوشیدم مهد میرفتم:))
حالا بین همه اینها من موندم و یه کمپ مجهول و درس و عیدی که فقط با درس قراره بگذره:)
تا هفته بعد خدانگهدار :)