!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

به همین سادگی

و دوباره زندگی نشون داد که توی یک چشم بهم زدنی میتونه همه چی عوض شه پس بشین سر جات!

بهش میگفتم ننه !

تو پیست رقص کنار "ن" ازش پرسیدم چه حسی داری؟ 
گفت غمگین ترینم
و من بودم که غیرمنتظره ترین جواب ذهنیم رو شنیدم.
پرسیدم چرا؟
گفت فردا دارم از شهرم میرم لیمو .. دارم میرم یه جا که غریبم!!

شاید اگه چندماه پیش بهم میگفت همچین چیزی رو ، واسم قابل درک نبود
اما الان؟ میفهمم ... خیلی هم میفهمم
تا حالا حس کردی خیلی غریبه ای یه جا؟ حس کردی با کسایی هستی که از تو نیستن؟ 

دایره ی امن و خاموش

دچار یه بحران روحی شدم که خیلی وقته به خودم زمان دادم درست شه و نشده
درواقع فکر میکردم گذر زمان حلش میکنه که نکرده بعد از یک ماه
حال کلیم خوبه ، روزهام کنار خانواده میگذره و از حضورشون لذت میبرم
به تمام درخواستهای دوستهام هم جواب رد میدم.نمونه اش همین امروز
واسه اخر هفته دوباره برنامه ریختن برن تفریح.و من گفتم نمیام
اون چند روزی که اینجا نبودم دو سه باری تفریح با دوستها یا خانواده رفتم
اما همون یه بار که با دوستهام رفتم بیرون کافی بود که مطمئن شم دنیای من کاملا ازشون جداست.این رو همون دوران دبیرستان هم حس میکردم اما اون موقع چاره ای جز تحمل کردن نداشتم.حالا اما دیگه تحمل نمیکنم هیچ چیز ناخوشایندی رو
حذف کردن آدمها برام مثل آب خوردن شده.به محض اینکه یکی میره روی اعصابم یا کار اشتباهی میکنه دیگه تمام! اصلا برام مهم نیست که دوستی داشته باشم یا نه
چون اعتمادم رو نسبت به آدمها به طور کلی از دست دادم.
من یه تیپ شخصیتی بودم که در آشناییم با افراد مختلف ، همه واسم سفید سفید بودن مگه اینکه خلافش ثابت شه.از تعامل با هر فردی لذت میبردم.همیشه باز کننده ی درهای دوستی بودم.همه جا و همه زمان... لبخندم به روی آدمهای اطرافم همیشه میدرخشید! حتی آدمهای توی اتوبوس و مترو و کوچه خیابون.
اما الان؟ کاملا نقطه مخالفشم.سرم تو لاک خودمه و شعارهای آدمها برام رنگ باختن
و اینها همه نتیجه یک اشتباه بزرگ جبران نشدنی بود.
بذار خودمو خلاص کنم! من از آدمها بدم میاد :| حتی الان از فکر اینکه یک ماه دیگه باید برم خوابگاه و مجبورم تمام لحظاتم رو با چهار نفر دیگه شریک شم کهیر میزنم و حتی دلم نمیخوااد برم! فکر کن!!!
راستش میدونی ... از اینکه بالاخره به خودم اومدم راضی ام اما از اینکه یهو حال و احوالم بهم بریزه نه.یا از اینکه تحمل یه سری چیزای عادی رو نداشته باشم نه.
خلاصه که اینه وضع لیموتون!

شاید آخرین

از ساختنهای الکی که یاد گرفتن به صورت دوره ای خراب شن خسته شدم دیگه

از تکرار ناملایمات

از صبر کردن

کاش بخوابیم و بیدار شیم ببینیم یه چیزایی عوض شده

خیلی وقت بود تو سرم بود دیگه اینجا هم ننویسم.هی خودم رو سینه خیز کشوندم

احساس میکنم امروز دیگه وقتشه

اگه تا دوهفته دیگه نیومدم ، برای همیشه میرم و اینجا رو هم تخته میکنم

دوست

امروز روز دوستیه؟!
از میم فاکتور میگیرم و میگم :
دلم یه دوست فهمیده و قابل اعتماد میخواد
بتونم حرف بزنم باهاش بدون اینکه قضاوتم کنه.از هر چی اذیتم میکنه بگم و خیالم راحت باشه که یا منو میفهمه یا راهکار خوبی برام داره
نمیدونم
همه ی آپشنهایی که یه دوست خوب داره
من دلم یه دوست خوب میخواد
خوب واقعی. نه خوب نصفه نیمه
به اندازه موهای سرم آدم دور و برمه اما یک دوست دلخواه ؟ نیست
و به اندازه یک عمر شاید ، میتونستم باهاش حرف بزنم اما حالا؟ تنهام و ساکت

حقیقت

داشتیم جرات حقیقت بازی میکردیم که ف ازم پرسید اخرین باری که گریه کردی کی بود و واسه چی بود؟!
ببین چی از خودم ساختم در نظرش که اینو به عنوان سوال مهم پرسیده و البته دلیل دیگه اش این بود که میخواست بدونه من خوب شدم یا نه
اخه اون روز شوم که داشتم گریه میکردم اومد تو اتاق و من رو دید
جواب دادم آخرین بار رو خودت دیدی.
پرسید خب واسه چی گریه میکردی
گفتم بخاطر مامان!

زمان گذشت اما ...

طوری خودم رو ازشون میگیرم که آرزوی دیدنم رو داشته باشن!

دلم گرفته
از همه ی ادمها
از اینکه بهشون اعتماد میکنی اما خلافش رو نشون میدن
از اینکه ناامیدت میکنن
از اینکه کاری میکنن احساس تنهایی کنی
از اینکه دنیا رو برات کوچیک میکنن و انقدر حالت رو میگیرن که یادت بره چه رویاهایی داشتی
میدونی چیه
از همشون متنفرم.از تک تک اونایی که یه روز دلم رو شکوندن متنفرم
کاش آدم کینه ای بودم که یادم میموند اما فراموش میکنم
و تنها و بهترین راهی که سراغ دارم اینه که اونایی که از قبل تو زندگیم بودن رو فرصت اشتباه های بزرگ بهشون ندم و اگه اتفاق افتاد نبخشمشون
و اونایی که قراره وارد زندگیم شن رو انقدر دور از خودم نگه دارم که هیچ دست آویزی برای این کارها نداشته باشن
من دیگه اون من سابق نمیشم.هرگز

امان از خاطرات

هیچ راه فراری هم نداری
داشتم با میم حرف میزدم و میخندیدم و برای تولدش برنامه میچیدم که گفت بره و برگرده
میدونی چی شد؟واسه رفتنش از جمله ای استفاده کرد که اون روز شوم من خودم استفاده کردم و رفتم و وقتی برگشتم دیگه یه چیزایی سر جاش نبود! و از همه مهمتر دیگه حالم خوب نبود
دارم بهتر میشم این روزا اما خوب نمیشم تا وقتی که کاری که میم گفت رو انجام بدم
برم و یه جورایی انتقامم رو بگیرم.اما به روش خودم.

من هیچوقت آدم بخشنده ای نبودم که الآن باشم

همه چیز عادی بود تا شب

تا شب که چند تا اسکرین شات از یک مکالمه به یاد موندنی به دستم رسید. خوندنشون ده دقیقه طول میکشه و از اون موقع هر ده دقیقه یک بار میرم و میخونمش

میخونم که یادم بمونه.خوندنش برام عذاب محضه ، شکنجه ی روحیه اما باز هم میخونم

فردا که از خواب بیدار شم دوباره میخونم

میدونی رفتم امتحان کردم و دیدم حتی میم هم نمیتونه توی این قضیه اثری داشته باشه که حتی عصبانی تر و خشمگین ترم میکنه

نمیدونی ، هیچی نمیدونی.باید جای من باشی که نیستی و امیدوارم هیچوقت هم نباشی

من الان پر از خشم ، عصبانیت ، انزجار ، بی اعتمادی و حسرتم

حسرت از گذشته ای که گذشت. حسرت برای اشتباهی که کردم ، اعتمادی که کردم

 کاش من میمردم و باعث نمیشدم دل مادرم بشکنه... کاش محو میشدم و این لحظه رو نمی دیدم

کاش میتونستم برات جبرانش کنم مامانم.کاش میتونستم کاش

من فقط یادمه سر مادرم رو محکم در آغوشم کردم و گریه کردم و گفتم تو نباید اینا رو بخاطر من تحمل میکردی ، حقت نبود بخدا که نبود

میدونی مامانم؟نمیتونم انتقامت رو بگیرم.نمیخوام بگیرم.نمیتونم بگیرم.من آدمش نیستم

اما میتونم فراموش نکنم ، میتونم دیگه اجازه ندم کسی انقدر بهت نزدیک شه که بتونه بهت ضربه بزنه.حداقل از جانب خودم.

میتونم بهت ثابت کنم برام مهمتر از چیزی هستی که فکر میکنی

و به قول یکی از دوستان که اگر خرد داشتیم کجا این سرنوشت بد داشتیم

زندگی به دور از فضای مجازی

پنج روزه گوشیم خراب شده و دارم به دور از تکنولوژی و دوستهام زندگی میکنم. خوبه بعضی وقتها چند روز نباشید ببینید اون دوستهایی که هر روز توی مجازی باهاشون در ارتباطید دنبالتون میگردن یا نه! کی واقعیه و کی جاش توی همون فضاست فقط
راستش اصلا برام سخت نیست ببوسم بذارمش کنار اما وقتی تصمیم خودم باشه نه جبر
گهگاهی با گوشی بابام یا مامانم میم رو میبینم فقط
خیلی چیزها تو سرمه که دوست داشتم بنویسمشون اما راستش با لپتاپ احساس امنیت توی وبلاگم ندارم
و حتی جدیدا خیلی دلم نمیخواد توی وبلاگ بنویسم به دلایلی که سر فرصت میگم! و راه چاره براش پیدا میکنم

//   روند فرندز دیدنم کند شده و هنوز همون فصل 3 ام .... چون باید دانلودش کنم سخته
اما گات رو کااامل دارم و فصل یکش رو دیدم. امشب میرم سراغ فصل 2
فکر نمیکردم ازش خوشم بیاد اما به هر حال یا خوشم اومده واقعا یا دارم از روی بیکاری میبینم!!
۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ . . . ۱۶ ۱۷ ۱۸
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan