!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

مثل همیشه تویی درمانم...:)

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

بگذر تو رو خدا ....

یه برایند میگیرم میشه غم به توان عشق ...
کاش تموم شه این روزها ... تا من تموم نشدم

شما چی؟چطوری می بخشید؟

وقتی میخوای کسی رو ببخشی اما نمیتونی ، ازش دور شو
به خودت فرصت بده
شاید حتی به اون
این یکی از دورترین راه هاییه که واسه بخشیدن یکی به ذهنم میرسه.وقتی اوضاع دیگه خوب نیست
وقتی خودت خوب نیستی 
نمیدونم.حداقل میدونم که در این لحظه دیگه با صحبت کردن واسم حل نمیشد.
درک نمیکنم یه چیزایی رو. دلیلشونو.انگیزه ی پشتشون رو
اینکه بخوایم به یه حسی برسیم اما به چه قیمتی؟
اینکه گاهی فقط و فقط به خودمون فکر کنیم قشنگ نیست ...

باورم نمیشه حتی توان راه رفتنم نداشتم

سرم گیج میرفت ... جلومو نمیدیدم 
میلرزیدم 
از درون تهی میشدم
درد داشتم
به زور خودم رو رسوندم طبقه دوم و دیدم هم اتاقیم خوابه.اون یکی هم نیست
پیام دادم به دوستم که بیا کمکم کن
نبود
کارت دانجشویی و بانکیمو برداشتم خودم تنها برم
احساس غربت و تنهایی حالم رو بدتر میکرد.احساس اینکه چی و کی میتونه منو دوباره نترسونه؟بخندونه؟
اما اخه ساعت 11 شب باید میرفتم به کی میگفتم که بذارن از خوابگاه برم بیرون و درمانگاه؟
اون دختره که مددکاره منو توی راه دید و باهام اومد
تا حالا هیچ وقت تو زندگیم سرم نزده بودم! تجربه شد
حتی تجربه ی آمبولانس!
یا با مانتوشلوار شب رو خوابیدن
 یه آدم مریض و ضعیف .. .چیزی که هیچ وقت دلم نمیخواست باشم.این دفعه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...
گذشت 
الان وضعیت نرمالی دارم و ساعتها از اون جریان گذشته
بهتر میشم
خوب میشم
مامانم نباید بفهمه! کاش بهم زنگ نزنه

تو بگو من قوی ترم یا طوفان؟!

دیشب خواب سیل دیدم
خواب دیدم مادرم کنار فروشگاهی که ازش خرید میکنیم با وسایل زندگیمون نشسته و من سمت مخالفش اون طرف فلکه ام
هر چی تلاش میکردم بهش برسم شدت بارون بیشتر میشد
اون در آرامش بود اما من آشوب بودم
از خواب پریدم و دیگه نخوابیدم که نفهمم چی میشه

حالا کمتر از 24 ساعت از خوابم گذشته و یه طوفان به بزرگیِ بزرگترین طوفان جهان توی زندگیم جریان داره

یار غایب

درسته قرار بود الان من تو جاده و مسافر چند روز آینده باشم و نشد
اما به جاش تو الان داری به من نزدیک و نزدیک تر میشی

بیستِ بیست!

دلم میخواد 98 واسم تکمیل کننده ی 97 باشه
97 واااقعا برام مفید بود.خیلی از خودم راضی بودم.توی تمام زندگیم اولین سالی بود که با پایانش انقدر حس رضایتمندی واقعی داشتم. چون 97 رو زندگی کردم! و خیلی تجربه های جدید و باحال داشتم
و حالا با تمااام وجودم دوست دارم 98 مهر تایید اون اتفاقها و برنامه ها باشه و هیجانش رو تکمیل کنه
در واقع 19 سالگیم ، سنیه که سال ها بعد ازش به عنوان نقطه عطف زندگیم یاد خواهم کرد 
و امروز با پایانش واقعا احساس متولد شدن و تازگی میکنم! 
خلاصه که سلام بیست سالگی! حتی سلام دهه ی جدیدم! با آغوش باز و دلی سرشار از امید و آرزوهای بزرگ به سمتت اومدم و تو هم بیا شروع درخشانی باش!

با من ازدواج میکنی؟!

بانو سین عزیز دعوتم کرده به چالشی که راستش هنوز نمیدونم شروع کننده ی اصلیش کی بوده اما جریان اینه که باید یه روزی از روزهای آینده ات رو تصور کنی و بنویسی!
خب من میخوام برگردم به آینده در گذشته... چطوری؟! 
یه بار رادیوبلاگی ها یه چالش برگزار کرد. که فلان اهنگ رو گوش کنید و هرچی اومد به ذهنتون بنویسید
راستش توی اون چالش با یه حس خیییلییی عجیب شرکت کردم و مدتها به متنی که نوشته بودم فکر میکردم و اهنگش رو هم واسه خودم میخوندم.چون واقعا خیییلییی یهویی اون داستان به ذهنم رسیده بود و فقط تند تند نوشته بودم !
حتی اون پست رو یکم شاخ و برگ دادم و pdfش رو واسه خودم نگه داشتم
و چی شد به نظرتون؟! 
19 مهرماه 97 توی اون چالش شرکت کردم و 30 آبان یعنی تقریبا 40 روز بعدش اون پست برای من به طور واقعی اتفاق افتاد !
روی نامه نوشته شده بود .... ! 
بله.همون که حدس میزنید. عنوانِ پست
میبینی؟! من آینده ام رو ناخوآگاه دیدم.پیش از اتفاق افتادن تجربش کردم و چه تجربه جذاب و به یاد موندنی ای!
روزی که اون پست رو نوشتم هییییچ حدسی راجع به محتوای نامه نمیزدم چون تصوری از اون بخشِ زندگیم نداشتم.در واقع ترجیح میدادم به اون بخش فکر نکنم که به تصور برسه !

و اما حالا باید بگم تصور من از آینده های دور و نزدیکم دیگه فقط رفیق همیشگیمه ؛) اینکه تو باشی و تو باشی و تو باشی .

Its all about LOVE

some times i am afraid of the world and i think the only one who can save me is you ; therefore i don't know how can i be far from you

دلم برات تنگ شده

دلم برات تنگ شده میم !
گاهی یهو به خودم میام میبینم نیستی
دوری
و این حس میشه یه بغض عمیق که راه گلومو سد میکنه :(
۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan