رفتم موسسه برای ثبت نام,مدیر اصلی نبود...یه دختر جوون اونجا بود که هرررر سوالی میپرسیدم جوابم "نمیدونم" بود. بعضی ها رو هم اینطوری جواب میداد؛
گفتم میشه تا اقای مدیر بیان بودجه بندی ازمونها رو من ببینم؟! رفت لیست تخفیف های ازمون رو واسم اورد :||| دیگه هم حرفی ندارم
چند بار خانومه با اقای مدیر تماس گرفت جواب نداد,گفت احتمالا کلاس دارن(اقای مدیر استاد دانشگاه هستن)خیلی اعصابم خورد شد که الکی یه روز رو که میتونستم ۶ساعت درس بخونم از دست دادم با این رفت و امد و خستگیه...فرم ثبت نام رو تکمیل کردم و هزینه رو پرداخت کردم و اومدم بیرون که با مادر و خواهر و برادر برگردیم!
پیام دادم اقای مدیر که من اومدم شما نبودید(رسمی!)به محض دلیور شدن زنگ زد!!!! خب چرا تلفن اون بنده خدا که منشیش بود رو جواب نداد؟!!!
هیچی دیگه گفت باید برگردی,حالا من نیم ساعت راه رفته رو دوباره برگشتم.
کلی مشاوره و توضیح و تفسیر و صحبت داشتیم تا رسید به زیست! گفت کتاب x رو کار کن. گفتم تستهاشو زدم اسون بود حالا برم y رو کار کنم؟!
وقتی داشتم این جمله رو میگفتم به میز نگاه میکردم یهو داداشم از زیر میز زد به پای من...خلاصه اگاه شدم!! دیدم با چشمای بااااززز و پر از تعجب منو نگاه میکنه اقای مدیر.گفت اسون بووود؟!! گفتم اره :||
الان دارم فکر میکنم اسون بوده یا من دارم اشتباه میکنم:)))
این اقای استاد محترم قبلا استاد داداشم هم بودن منتها در حد دو واحد(اگر اشتباه نکنم)...همینطوری خیره نگاه کرد و گفت شما خیلی اشنایی! پس از معارفه فرمودن داداش ها همیشه عبد عبید(؟) خواهرها بودن که موفق شن,حالا ببینم چیکار میکنی:|
بعد از این کار با مامانم رفتیم عیادت دوستم عین,خییییلیییییی از دیدنم خوشحال شد..مامانش و خواهرهاش همش درحال رفت و امد و پذیرایی بودن,من دیگه معذب بودم بس اونها پذیرایی کردن,خیلی خوبن:) خیال عین رو هم راحت کردم که وقتی اومد همه درسها رو باهاش کار میکنم
معلم زیست پایه امون فووووق العاده بود,حالا امسال اقای جوان مجرد حدودا ۲۳_۲۴ ساله اوردن دبیرستان دخترانه اونم این دبیرستان:||
جلسه اول که امروز بود همش با صحبتهای حاشیه ای گذشت.بدم میاد از اونهایی که لوسن و بعضی حدودها رو رعایت نمیکنن
در طول کلاس من همش اینطوری بودم :| یهو به اونی که پشت سر من میشینه گفت صاف بشین!! شانس اوردم اون زود جواب داد وگرنه فکر میکردم با خودمه :|
+این پست خیلی طولانی شد ببخشید,الان ساعت هشت شبه و باید برم درحالی که یکم خوابم میاد درس بخونم:)
- دوشنبه ۱۲ مهر ۹۵