یک هفته ست ارامش نداریم از دست پارتی های همسایه ها :| عروسی یک شبه نه یک هفته! از بس با صدای این اهنگها درس خوندم دیگه اگه یه جایی ساکت باشه سخت تمرکز میکنم!! :||
دارم به کتابخونه فکر میکنم!حتی اون کتابخونه پر سر و صدای مدرسه :|
دیشب ساعت ۱ چشمامو وا کردم,تمام بدنم به شدت میلرزید,دستام و فکم قفل شده بود,توی سرم کرخت شده بود :| هرچقدر تلاش کردم گوشیمو بردارم به یکی توی خونه زنگ بزنم تواناییشو نداشتم,انگار خواب رفتم.دوباره چند ساعت بعدش این اتفاق تکرار شد و صبح با سردرد از خواب بیدار شدم,ینی داشتم می مردم؟!!! شاید هم سکته خفیف بوده :))
خدایا ممنون که گذاشتی زنده بمونم ...!
+کم مینویسم؛ساده از کنار سوژه هایی که میشه ازشون نوشت میگذرم!
- پنجشنبه ۸ مهر ۹۵