!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

دیوار

کتاب دیوار اثر ژان پل سارتر
ترجمه ی صادق هدایت

موقعیتی را شرح می دهد که در آن سه زندانی سیاسی در زمان جنگ های داخلی اسپانیا به مرگ محکوم شده اند.(بهمن ماه ۱۳۲۴) دیوار به محل اعدام آن ها اشاره می کند. هنگامی که به یکی از زندانیان به نام پابلو برای نجات جان خود پیشنهادی از طرف مامورین زندان داده می شود، او ابتدا این پیشنهاد را نمی پذیرد اما نقشه ای طرح می کند و سعی می کند آن را اجرا کند. بعد از مدتی متوجه می شود که همه چیز آن طور که او تصور کرده بوده پیش نرفته و اوضاع از کنترل او خارج شده است....

فقط اونجا که توی کتاب میگه:هر کسی مثل آنها فکر نکند را دستگیر میکنند

450 درجه ی فارنهایت

راستش چالش رو دیدم اما چون کتابخوان حرفه ای نیستم هنوز ترجیح دادم از پستهای شما واسه اولویت بندی کتاب هام استفاده کنم و بخونم! و خودم شرکت نکنم
مرسی از مجهول الحال عزیز واسه دعوتم و تشکر از جناب تد برای شروع این چالش مفید
اون موقع که این کتاب رو پدرم واسم خرید و هدیه داد تلگرامی نبود! این همه کانال که بخشهایی از کتابها یا جملات مفید و آموزنده منتشر کنن نبود و واسه همین کتاب <گنجینه ی ما و شما> واقعا برام مثل یک گنجینه بود
پر از جملات ناب از اساطیر و بزرگان جهان و حتی امامان و پیامبران. که میشد یه راه درست زندگی واسه خودت داشته باشی باهاش
کتاب به چندین فصل مختلف تفکیک شده و جملات توی اون فصول جای گرفتن.
خیلی خیلی برام ارزشمند بود چون باهاش بزرگ شدم و هدیه پدرم بود
هر موقع حالم بد بود میرفتم فصلی که به حس و حالم بخوره رو انتخاب میکردم و میخوندم و سعی میکردم بهش عمل کنم
اما خیلی متاسفم که دوستی کتاب رو ازم امانت گرفت و رشته های پیوند گسسته و دیگه نمیتونم کتابم رو که برگ برگش بوی خاطرات میداد داشته باشم :(
انقدر برام ارزشمند بود که میخواستم یه روز هدیه بدم به میم! اما دیگه نمیشه متاسفانه

کتاب بعدی که خیلی تحت تاثیر قرارم داد "نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد" بود.
این کتاب بیشتر از هر کتاب و فلسفه و بحثهای افرینش دیگه ای من رو به فکر کردن وا داشت و هنوز که هنوزه پرم از علامت سوال که "از کجا امده ام امدنم بهر چه بود" هنوز دارم فکر میکنم و انقدر عطر کتاب مشامم رو پر کرده که برای خودم هم عجیبه. انتخاب اینکه یکی دیگه رو به این دنیا اضافه کنی یا نه ! سواله واسم

گنجینه ی ما و شما رو بیش از بیست بار خوندم! و نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد رو دو بار.اما فکر کنم یه روز هم کتاب اولی رو دوباره بخرم واسه خودم هم کتاب دومی رو برای بار سوم بخونم

قهوه ی سرد آقای نویسنده

دیگه خیلی وقته به کتاب های داستانی علاقه چندانی ندارم.در واقع میلی که به خوندن کتاب های روانشناسی و فلسفی و... کلا کتاب های غیر داستانی دارم خیلی خیلی بیشتره.واسه همین نمیتونم بگم داستان خوبی بود یا نه.اما اون پایانش که نویسنده تو رو مجبور میکنه کتاب رو دوباره بخونی واسه کشف رمز خیلی واسم باحال بود.اما هنوز نرفتم پیداش کنم. شماهایی که خوندید یادتونه رمز چی بود به من هم بگید ؟ :)))))
این کتاب رو دوستم الف جان بهم هدیه داد
از روزبه معین و تا جایی که دیدم همه اهالی بیان خوندنش :))) احتمالا من اخرین نفرم
از خوندن جمله هایی از کتاب خیییلی لذت بردم و زیرشون خط کشیدم ! جنس کاغذ کتاب هم خاص و دلپذیره. موافقید؟
بخش هاییش رو اینجا می نویسم :

آدم ها وقتی بزرگ میشن اگه کسی رو دوست داشته باشن اون دوست داشتن خیلی ارزشمند میشه.منظور من از بزرگ شدن بالا رفتن سن نیست. این فهمیدنه که آدم ها رو بزرگ میکنه

عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو توی یه کافه شلوغ میمونه.اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی باید چشم هات رو ببندی و از بقیه صداها بگذری...... تو اون صدای قشنگی بودی که من بخاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم

یه داستان نیمه کاره خیلی بهتر از یه داستان با پایانی مسخره ست....هیچ چیز بهتر از یه از برق کشیدن به موقع نیست.حتا اگه می تونستم رابطه های عشقی و انسانی رو هم به موقع از برق می کشیدم.اون وقت همه با یه داستان نیمه کاره قشنگ می رفتن خونه هاشون

دفترچه تلفن من پر از اسم های جورواجوره اما وقتی دنبال کسی میگردم تا بتونم چند کلمه ای باهاش حرف بزنم می بینم که به صورت مفتضحانه ای هیچکس رو ندارم!

اول این که کسی که تمام شرایط مورد علاقه ات رو داره الزاما نمی تونه همسر خوبی واسه ت باش. دوم این که کسی که حاضره همه کار واسه ت بکنه الزاما تا همیشه اون جوری نمی مونه. و سوم این که کسی که بی تفاوت می گذره می تونه یه برنده واقعی باشه!

انتظار کشیدن ترسناکترین قسمت دوست داشتن واسه یه دختره.ترس از این که نیاد یا این که خیلی دیر بیاد.اما من فکر می کنم اگه یه روز به پسری علاقه مند بشم خودم واسه به دست اوردنش تلاش می کنم.چرا؟جواب خیلی سادست!چون من اون رو دوست دارم و میخوام با کسی باشم که دوستش دارم.دوست داشته شدن به تنهایی واسه من کافی نیست!

درسته تفاهم نداشتن اوضاع رو سخت میکنه اما بی تفاوت بودن به اون عدم تفاهم اوضاع رو وخیم تر میکنه  

من از نظر تو ادم معمولی هستم چون دست هام زور چندانی ندارن.یه بازیگر معروف و دلربا نیستم و پولی هم ندارم تا مثل دیگران واسه ت کادو بگیرم.اما چیزهایی درباره من پیچیدگی های ذهن من و قلب بزرگ من هست که تو شاید در هنگام کار کردن تلویزیون دیدن یا خندیدن با دوست هات متوجه نباشی ولی هنگام تنهایی اهنگ گوش دادن و خوابیدن همه چیز فرق میکنه.اون وقت خاطرات حرف ها و داستان های من جان می گیرن ... من اسم این رو گذاشتم نفوذ

شکست در لحظه اخر تلخ ترین نوع شکسته

وقتی بزرگ شدم فهمیدم خیلی از رفته ها دیگه بر نمیگردن

من واقعی ام کجاست؟منی که می تونستم یه چیزی رو با تمام وجود بخوام و واسش بجنگم.خودم رو کجا گم کردم؟

فکر می کنم که خدا سه چیز رو با ذوق بیشتری افریده.زن هنر و عشق! اما در عجبم که تو را با چه شور و حالی آفریده.. زن هنرمند عاشق!!

اگه پیر شی و اونی که می خوای کنارت نباشه جای همه چیز خالیه.خالی خالی

شازده کوچولو

اثر آنتوان دوسنت اگزوپری
نسخه صوتی , با صدای شاملو

بخاطر لباسی که تنش بود , هیشکی حرفش رو باور نکرد ؛ آدم بزرگها اینجورین!
وقتی با آدم بزرگها راجع به یک دوست جدید صحبت میکنی , هیچوقت درمورد چیزهای اساسی سوال نمیکنن.مثلا نمیپرسن اهنگ صداش چطوره , چه بازی هایی رو بیشتر دوست داره پروانه جمع میکنه یا نه
میپرسن چند سالشه , چندتا برادر داره , ........ , و تازه بعد از این سوالهاست که خیال میکنن طرف رو شناختن
نباید ازشون دلخوش بود
بچه ها باید نسبت به آدم بزرگها گذشت داشته باشن

ما حق داریم توقع اطاعت داشته باشیم , چون فرمانمان عاقلانه ست!!

اگه کسی گلی رو دوست داشته باشه که تو کرورها و کرورها ستاره فقط یه دونه از اون هست , برای احساس خوشبختی همینقدر بسشه که نگاهی به اون همه ستاره بندازه و با خودش بگه گل من یه جایی میون اون ستاره هاست.
اما اگه بره گله رو بخوره براش مثل اینه که یهو تمام اون ستاره ها خاموش بشن

محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران سختتر است.اگر توانستی خود را به درستی قضاوت کنی معلوم میشود یک فرزانه ی به تمام عیاری

نصف کتاب رو جلو رفتم و خیلی خیلی لذت بردم.اگر سه و نیم صبح نبود و خوابم نمیومد ادامه میدادم و تمومش میکردم!!
شاید دوباره ازش پست نوشتم , شاید هم نه! ببینیم چه پیش خواهد آمد :-D

رازهایی درباره ی مردان

یادمه هشت نه سال قبل پدرم کتاب "رازهایی درباره مردان که هر زنی باید بداند" از "باربارا دی آنجلیس" رو به مادرم هدیه داد
من اون موقع خیلی خیلی بچه بودم!! و توی عالم بچگیم کنجکاو شده بودم که این کتاب توش چی نوشته شده
حتی یک بار ده صفحه اش رو یواشکی خوندم اما بعد بیخیالش شدم
حالا این کتاب یکی از کتابهاییه که به کتابخونه اتاق من ارث رسیده!
دارم می خونمش.
یه کتاب دیگه هم هست که بعدا بهتون معرفی میکنم
اما راجع به این بگم که خیلی خوب یک سری از رفتارهایی که از مردهای اطرافمون میبینیم رو واکاوی میکنه و کشف اینها برای من هیجان انگیزه!
خوندنش بیشتر برای افراد متاهل مناسبه.یعنی به اونها کمک بیشتری میکنه
اما تفکری که من هرروز بیشتر ازش مطمعن میشم اینه که برای یک ازدواج یا رابطه موفق هیچکدوم از معیارهای مرسوممون مهم نیست
و معیارهای مهمتری هست که متاسفانه در اولویتهای اخرن
انگار که دوام و موفقیت یک ازدواج تا اخر خط  نیاز به  یک عشق واقعی  داره , عشق و علاقه ای که بشه  روش حساب کرد
نیاز به صبوری و تلاش برای درک تفاوت های پایه ای بین زن و مرد داره
خلاصه که کتاب جالبیست.
و گذشته از تمام این نکات , من برای زندگی شخصی خودم هرروز بیشتر این سوال رو از خودم میپرسم که ایا ازدواج ارزشش رو داره؟!

گزارش نامه:)

من وقتی فیلم میبینم به بازیگرها و کارگردان و کلا عوامل سازنده توجه نمیکنم , نه که توجه نکنم ولی خب مهم نیست برام یادم میره! 
همینطور وقتی کتاب میخونم,  اسم نویسنده رو که وسطهای کتاب یادم میره!! خود اسم کتاب هم ممکنه بعدها یادم بره:)) 
و واقعا هم مهم نیست! 
در واقع من تاثیری که میخوام از کتابها و فیلمها بگیرم رو میگیرم! و اوناست که هیچوقت یادم نمیره 
دیدم یه سریا رو که فقط کتاب رو "میخونن" فیلم رو "میبینن" ولی هدف اون اثر مثبت هست! از دل بدترین فیلمها و کتابهام میشه یه درسی گرفت 

خب این مدتی که گذشت یک عاااالمه فیلم دیدم! و بگم اسماشون یادم نیست؟:))) 
به نسبت فیلمها, کتابهای کمتری خوندم ولی فکر کنم بد نباشه اسمهاشونو اینجا ثبت کنم 
+به کودکی که هرگز زاده نشد 
+جاناتان, مرغ دریایی 
+زندگی نامه پیر امیدیار 
+چندتا کتاب علمی پزشکی در رابطه با معضل این روزهام! 
و الان همزمان درحال خوندن این کتابهام:
+سه شنبه ها با موری 
+چه کسی از دیوانه ها نمیترسد 
+شیطان و دوشیزه پریم 
+100راه تا آرامش زندگی 
شاید کتابهای بیشتری باشن!
توی کتاب خوندن کندم فقط به این دلیل که توی هرموقعیتی بخوام کتاب رو بخونم یا بشنوم باید کاغذ کوچولوهای یادداشتم با مدادم همراهم باشن و من جمله ها و نکات قشنگشو یادداشت کنم! و این دفترچه یکی از ارزشمندترین دارایی های زندگیمه:)

+ دیروز توی سالن انتظار پزشک که منتظر بودم نوبتم شه تعداد زیادی از مراجعه کننده ها با غر و عصبانیت منشی بیچاره رو کلااافه کردن! و چپ چپ هم به دختری نگاه میکردن که هندزفری تو گوششه و روی پاهاش کاغذهای یادداشت و مداد و خودکار گذاشته:))

عیدی جذاب دلژین عزیز:)

دلژین بهم یه کد تخفیف خرید کتاب از سایت نوار عیدی داد:)
من تا حالا اصلا این سایته رو ندیده بودم و و یادمه پارسال واسه پیدا کردن کتاب صوتی بابالنگ دراز سایتهای الکی زیادی رو گشتم 
رفتم توی سایت و گفتم هرکتابی اسمش جلبم کرد میخرمش با هرقیمتی:)) 
کتاب خریداری شده رو که دیدم یک لحظه گفتم عه همینو میخوام و زدم روش! اصلا تخفیف نمیخواست اون قیمت ولی کیه که از تخفیف بدش بیاد؟!:)) مرسی دلژین عزیزم 
خب راستش از این دست کتابهای خودشناسی زیاد خوندم سالهای قبل و الان فکر نمیکردم تمایلی به خوندن این سبک داشته باشم 
الان که دارم فکر میکنم روزهای پرتنشی در راهه و بخاطر همینم بود که جذب این اسم شدم 
۱۰۰ راه تا آرامش زندگی بدون عصبانیت! 
خیلی کم از دست دیگران عصبانی میشم و همیشه ریلکس بودنمه که یه سری رو عذاب میده:)) ولی از دست خودم زیاد عصبانی میشم,دلم نمیخواد سر کوچکترین مسایل اشتباه کنم و جز "بهترین" چیز دیگه ای باشه...ولی همه میدونیم که همیشه چنین اتفاقی نمیفته 
علی ای حال من این کتابو خریدم و الان دارم گوش میدم و با خودم فکر میکنم چقدر خوبه کتاب صوتی:) 
فکر میکنم از این به بعد کتاب رو بیشتر بشنوم تا بخونم!
میشینی هندزفری توی گوشته و یه دفترچه هم جلوته که نکات قشنگ و خوبشو همزمان یادداشت کنی 

۱. طوری زندگی کنید که گویی هرروز آخرین روز از زندگی شماست!
.
.

6.من مینویسم تو بخوان :)

اگه بخوام برای بار سوم راجع به "عشقه" بنویسم تعجبی نداره!چون خیلی متاثر شدم

عشقه داستانی راجع به نرگس یادگاری,دانشجوی پزشکی تهران هست که با سختی وارد دانشگاه میشه و اونجا عشقه ی عشق زندگیشو تغییر میده!

نکته ی جالب تر اینجاست که این رمان خیالی نیست!بلکه نرگس یادگاری همکلاسی خانوم مهرنوش صفایی نویسنده رمان بودن!خیلی جالبه,خیلی! :)

امروز که فهمیدم عشقه دومی هم سالها بعد نوشته شده و میتونم سرنوشت نرگس رو متوجه شم خوشحال شدم,هرچقدر تلاش کردم هیچ نسخه ای از "عشقه۲" برای دانلود پیدا نکردم!! اگه شما پیدا کردید به من معرفی کنید لطفا؛چون واقعا مشتاقم بخونمش

درضمن اگر میخواید با خانوم مهرنوش صفایی بیشتر اشنا شید اینجا رو ببینید

پست قبلی بهتون پیشناد دادم,اما الان میگم حتما بخونید!

توی سایتشون هم عذرخواهی کردم!

و اینکه امروز خووووبم:)

اتاق من از مودم خیلی دوره و عملا هیچ اینترنی ندارم اونجا! دیشب برای نوشتن پست قبلی اومدم بیرون توی راهرو پشت در اتاق داداشم نشستم,یهو مامان از اتاقش اومد بیرون رفت تو اشپزخونه.من اگر میخواستم برگردم اتاقم باید از راهروی جلو اشپزخونه میگذشتم,یه عملیاتی بود که نگو:) هرکاری کردم نشد! منو دید , گفت این موقع بیداری چیکار میکنی؟ گفتم هاع؟!! هیچی!

هیچی دیگه تا دوازده ظهر خواب بودم بعدشم نشستم درس خوندم

از وقتی مامان حساسیت این چندسال اخیر کنکور رو دیده خیلی حساس شده!به طوری که تا قبل از تابستون اصلا نمیفهمید من کی میرم مدرسه و کی امتحان دارم,صحبتهامون هم درسی نبود,ولی الان فقط راجع به درس با من صحبت میکنه,حتی میدونه چه کتابیو چند فصل خوندم!!هلاکم کرده اصن:))

احساس بچگی دارم:-\ خب حالا مگه چیه؟!کنکوره دیگه!نظارت نمیخواد که بابا :-\

عصر بهم میگه ببینمت!چرا چشم چپت کوچولو شده و زیرش گوده؟!! اها نمیخواد بگی بخاطر دیشبه که نخوابیدی,امشب دیگه گوشیتو ازت میگرم!!!

متعجب شدم شدیییییید!!!! احساس این ۱۲_۱۳ساله هایی بهم دست داد که اول مهر گوشی و تبلت و لپ تاپ و... رو میدن باباشون!و عاقل درس میخونن:))))

اخه برای منی که هیچ وقت در طول این چند سال تحصیلم کسی بهم نگفت بخون,نخون الان خیلی مسخره ست:))

الان هم مادرجان خوابیده که من دارم مینویسم:)) ینی به اینجا رسیده ها!!

لازمه بازم بگم مطالعه خیلی برام لذت بخشه؟!خیلی عالیه

لیموشیرین تازه ام میکنه:))

_خواهرم سرماخورده,تب داره لپهاش گل انداخته! اللهم اشف کل مریض

4.من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

این روزها یک کتاب به نام "عشقه" از خانم مهرنوش صفایی رو دارم میخونم , صرفا برای رفع خستگی و تنوع!!

فووووق العاده مجذوب داستان شدم چون مثل بقیه رمانها تکراری و بی مفهوم نیست.خیلی ازش خوشم میاد! دوست داشتید بخونید!

اما خب علاوه بر این تنوع و شادی که بهم داده یک عیب بزرگ هم داشت؛ ساعت مطالعه روزانه ام رو به ۳ یا ۴ ساعت در روز کاهش داد! 

هی عذاب وجدان میگیرم میگم ولش کن نخون , اما بعد دوباره میگم برای یک شروع پرانرژی تر از مهر به این تنوع نیاز دارم!

خب مشخصه که این چند روز رو از خودم راضی نباشم دیگه"لیموی سخت گیر!"


امروز باز خاله جان داشت با حرفهاش اعصاب مادرم رو خورد میکرد , رفتم گفتم گوشی رو بده لطفا. نداد! دوباره ده دقیقه بعد گفتم گوشی رو بده کارش دارم! بازم گفت صبر کن! ایندفعه طاقت نیاوردم صدامو یکم محکمتر و بلندتر(یه کوچولو!)کردم و گوشی رو گرفتم ...تا زبون باز کردم یهو زدم زیر گریه!!!!!   برگشتم به مامانم نگاه کردم و گفتم وای از دست شما

خودمو کنترل کردم و خیلی از حقایق رو گفتم,تمام مدت خاله ام سکوت کرده بود و یا منو تایید میکرد .تهش هم گفتم لطفا دفعه بعدی که تماس گرفتید فقط احوالپرسی باشه , من درس دارم و نمیتونم مادرمو بهم ریخته ببینم.قصد بی احترامی هم نداشتم,خدانگهدار!!

حرفهام منطقی بود و ناراحت نشد/مسلمه

هنوز از اون گریه اول کارم متعجبم, از ضعف لیموی تلخ بدم اومد...نباید پیش بیاد

_من عاشق میوه هستم!همه میوه ها! اما علاقه شدیدی که به سیب دارم از اونجایی مشهوده که روزانه حداقل ۴تا سیب میخورم! 

خواهرم میگه اسمتو باید بذارن سیب! گفتم من لیمو هستم:)) 

وقتی وبمو ساختم اسم سیب هی تو فکرم میچرخید اما چون بودن دوستهایی که اسمشون سیب باشه منصرف شدم!

کسی هست منو راهنمایی کنه چطور میشه برای وب بیان اهنگ گذاشت؟!

طعم اخرشب:لیموشیرین تازه :)


۱ ۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan