سه روز بود که مشغول جمع کردن وسایلها بودیم، امروز کارگرها اومدن، یکی یکی وسایل ها رو بردن
خونه هی پرتر از خالی میشد و من نگاه میکردم
تموم شد
همه ی وسیله ها رفت، به جز چند تا ظرف و لباس و ... که موند واسه من
حتی اعضای خونه هم یکی یکی رفتن
وقتی تنها شدم، همه ی پنجره ها رو باز کردم... و حالا صدای گنجشک ها و نسیم خنک پاییزی که وارد خونه میشه
منم جارو و دستمال به دست، در حال تمیز کردن اتاقم و آماده کردن فضا تا ببینیم بعد چی میشه...
- دوشنبه ۱۹ مهر ۰۰