میدونی 9/9/99 برای من چه روزی بود؟
یاد اور یکی از قشنگترین روزهای زندگیم(کی میگه 9/9/99 همون 9/8/98میشه:| )
12ماه قبل همچین روزی کاخ گلستان بودم..توی حیاطش قدم میزدم.روی اون نیمکت روبروی کاخ اصلی این شعر رو میخوندم...
لبه ی حوض وسط حیاط نشسته بودم
خانه قوام بودم.روی پله هاش عکاسی میکردم.روی نیمکت توی حیاطش با گربه سیاهه حرف میزدم.خوش بوترین نارنگی عالم تو دستم بود
تئاتر شهر بودم...توی پارک دانشجو قدم میزدم... دستم بوی بهارنارنج میداد
خیابون سی تیر رو بالا پایین میرفتم.
پارک شهر روی اون نیمکت جلوی اون درخت بزرگ و کجه نشسته بودم
پارسال این موقع داشتم تهرانو قدم میزدم.داشتم رویامو زندگی میکردم.
یه جوری زندگیش کردم که انگار روز اخر زندگیمه.دنیا تو دستام بود!
من چقدر از این روزها داشتم و احساس خوشبختی کردم
کنارم باش، این پاییز
کنارم باش، میترسم..
خزان را دوست دارم من
ولی بی تو؛ خیابان، کوچهها
این شهر، این پاییز
تو را بدجور کم دارد!
بدون تو گلوی آسمانها درد میبارد
صدای خش خش این برگها بی تو
صدای نابهنجاریست باور کن
به بانگِ مرگ میماند!
اگر باشی، اگر همراه من باشی
خزان زیباترین فصل است، میدانم..
کنارت چای میچسبد
به وقت شامگاهان
در هوای سرد و بارانی..
کنارت کوچهها زیبا
درختان، آسمان، گنجشکها زیبا
کنارت بازهم دیوانهی باران و پاییزم..
کنارم باش ماه من
که با تو چای میچسبد
که با تو عاشقی کردن، دویدن
شهر در پاییز را دیدن
که با تو کافه گردی
شعر خواندن، مبتلا بودن
در این پاییز میچسبد
عجب پاییز میچسبد!
کنار تو خزان
زیباترین فصل است
میدانی؟!
- دوشنبه ۱۰ آذر ۹۹