!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

این برف پیری بر سرم

دلم واسه یه چیزهایی تنگ شده :
روزهایی که با خاله ام و بچه هاش جمع میشدیم خونه پدربزرگ و من تنها دختر اونجا بودم و با داداشم و پسرخاله هام میرفتیم توی کوچه و خیابون و کوه و... میچرخیدیم و خوش میگذروندیم
روزهایی که خونه پدربزرگ رفته بود یه شهر دیگه و باز هم هردو خانواده مسیری رو طی میکردیم و دور هم جمع میشدیم و میرفتیم خونه همسایه پدربزرگ و اونجا با دخترش بازی میکردیم.یکی از نوه ها واسه بازی چهارتایی با دختر همسایه اضافه بود و نوبتی تماشاگر میشدیم
روزی که داییم دستم رو گرفت برد شهر بازی و اون دخترخوشگله رو صورتم نقاشی کشید و بعدش یه خانواده نشستن کنارم و باهام عکس انداختن و من فکر میکردم کار بدی کردم و ناراحت بودم
روزهایی که با پسرعموهای دوقلوم میرفتیم پارک و بازی میکردیم و یه عالمه عکس میگرفتیم و چاپ میکردیم
شب نشینی های خونه عموم و شوخی ها و خنده ها ، داستان تعریف کردنهای جذاب عموم و شیطونی های پسرعموم که منو اذیت میکرد!
عروسی ها و شبهای قبلش که خانوادگی جمع میشدیم دور هم و از روز عروسی بیشتر خوش میگذشت
تفریح هایی که با عموم اینا میرفتیم
اون روزی که پسرعموم برای اولین بار از این تفنگهای شکاری داد دستم و با اولین شلیک تونستم اون هدف تعیین شده رو بزنم ، حس باحال و خفنی که بعدش داشتم
روزهایی که با اکیپ دوستامون مینشستیم پشت در مدرسه و پروانه شعر میخوند و ما هم کف میزدیم :)))
....
نه! ولش کن دوستی ها بمونه واسه بعد.دلم برای خانواده و فامیلهام تنگ شده
همون آدمهایی که قبلا دلمون بهمدیگه خوش بود و خوش میگذروندیم
چیه این بزرگ شدن که هر کدوممون میریم یه جای زمین سرگرم دغدغه هامون میشیم! 
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan