!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

بادبادک باز

بیش از نیمی از کتابش رو خوندم
بعد دیدم وقت ندارم و نمیرسم تا امروز تمومش کنم واسه همین فیلمش رو دیدم
به شدت غمگینم کرد. پر شدم از سیاهی.
این دیدی بود که من به این رمان خالدحسینی داشتم.
داستان دو پسر افغان ، امیر در نقش ارباب و حسن در نقش نوکر
حمله ی روسیه و بعد هم داستان طالبان که بدترین بخش داستان بود به نظرم
با این حال حتما ارزش خوندن داره.زیبایی ادبی خودش رو داشت


_ فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورتِ دیگرِ دزدی است.

وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیده ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای، همینطور حق بچه هایش را به داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای.

چیزی زشت تر از دزدی نیست. مردی که چیزی را بگیرد که حقش نیست، چه زندگی باشد و چه یک قرص نان...

_ آخر چطور من در برابرش کتاب گشوده ای بودم، حال آنکه خیلی وقت ها اصلا نمی دانستم توی کله اش چه می گذرد

این موضوع کمی لج آدم را در می آورد، اما یک جور آرامش هم می بخشد که کسی در کنارت باشد و همیشه بداند چه می خواهی

_ من که بین بابا و ملاهای مدرسه گیر کرده بودم، رابطه ام با خدا معلوم نبود

_ همیشه داشتن و از دست دادن آزار دهنده تر از نداشتن از اول است.


آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan