از اول میدونستم قرار نیست برم اتوپیا!
اما الان خیلی دلسردترم
نسبت به چی؟فضای دانشگاه و هم کلاسی هام
با خودم فکر میکنم شهرهای دیگه و دانشگاه هایی که سطحشون پایین تره چطورن دیگه!
یه مکان و فضا که باید وقتی اونجایی حس کنی محیط اکادمیکه.حس کنی با کوچه و خیابون متفاوته و اکثریت تشنه ی علم و یادگیری ان
دو هفته ای که پایان ترم داشتیم انقدرررر از دیدن دانشگاه و کتابخونه لذت بردم.انقدر خوشم اومد که یه لحظه دلم خواست هر روز امتحان داشته باشم اما این تکاپو و تلاش و درس خوندن ها رو ببینم
هم کلاسی هام سطح علمی خوبی دارن.اما ادب ندارن!
بچه ان.بزرگ نشدن
کاااملا مشخصه بعضی هاشون اندازه یه بچه دوساله میفهمن.
در حدی که نمیدونن در مواجهه با استاد و توی فضای دانشگاه باید چطوری صحبت کنن.از چه کلماتی استفاده کنن
گاهی اوقات ، وقتی که شروع میکنن با استاد صحبت میکنن از اینکه من هم جز اون دانشجوهام خجالت میکشم!
یه سری دیگه رو که نگاه میکنی ، حس میکنی تا الان توی یه قفس بزرگ شدن و منتظر بودن که آزاد شن! و حالا بی حد و مرز هرکاری دلشون خواست بکنن
من مخالف سرگرمی های سالم و ارتباط ها و صمیمتهای سالم نیستم به هیچ وجه.چون خودم هم دارم
اما گاهی شعور و ادبی که توی خیابون میبینم از فضای دانشگاه بیشتره
دلسردم میکنه.هیچ میلی ندارم هر روز توی اون فضا باشم.
اما متوقفم نمیکنه.از اون طرف شور و انگیزه ای بهم میده که زودتر برسم به اهداف خودم.زودتر خودمو برسونم به اونجایی که حقمه.اونجایی که دلم پرمیکشه واسه لحظه به لحظه ش.با وجود تمام سختی هاش
شاید خیلی تند نوشتم.اما حس الانم دقیقا همینه
راستی ! فکر کنم دیگه ده روزی هست که خونه ام.خوبه:) خونه ست :)
با 90% بچه های کلاس قرار گذاشته بودیم هفته اول رو نریم سر کلاسها.(نه که از کلاسها فراری باشیم...با توجه به اینکه خود استادها هم هفته اول چیز خاصی ارائه نمیدن و از حذف و اضافه به بعد تدریس اصلی شروع میشه.الکی وقتمون رو تلف نکنیم) و ماهایی که خوابگاهی بودیم هم برنامه ریزیهامون رو واسه خونه مون کردیم.الان؟! دوستان قراره برن سرکلاس.
این هم مهم نیست.همشون حق انتخاب دارن.نوش جانشون.
من تا 20م قراره خونمون بمونم.فقط خوشحالم که از همین ترم اول فهمیدم نمیشه رو حرفهاشون حساب کرد
حالا اگه اعصابمو خورد کردن به وقتش منم از حق انتخابم استفاده میکنم (پلیدِ درونم فعاله الان :))
- چهارشنبه ۱۰ بهمن ۹۷