ساعت نه شبه و میدونی کجام؟!
قم ! :)
6_7صبح میرسم شهرم و نهایتا 10 صبح دیگه خونه ام
باید برم واسه خواهرم کیک تولد بخرم.شبی که تولد هم اتاقیم بود و جشن گرفتیم بهم میگفت چون تو تولد من نیستی منم جشن نمیگیرم دلم نمیاد !
حالا میخوام خودم سورپرایزش کنم
به یکی از دوستام گفتم دارم میرم.
بقیشون رو پیچوندم :))) استوریهامو که دیدن گفتن کجا داری میری؟ منم گفتم میرم قم خونه دوستم :))
به قلمبه گفتم جزوه ای که بهت قول داده بودم رو بابام فردا میاره واست.ولی خب خبری از جزوه نیست.من میخوام برم زنگ خونشون رو بزنم :))
باید یه روز هماهنگ کنم همه دوستام رو با هم ببینم.راستش دلم میخواد فقط پیش خانواده ام باشم این سه روز رو
خاله ام هم فهمیده من دارم میرم قراره بیاد !
الان طبیعتا باید خوشحال باشم اما یه بغض خاصی دارم! واقعا نمیدونم یک هفته ست چه بلایی به سرم اومده و همش غم همراه شادیهام هست
الان از این دلگیرم که سه روز کمه و وقتی بخوام برگردم واسم سخته
جاده رو نگاه میکنم یه چیزهایی یادم میاد.یک ماه و اندی قبل وقتی بین راه از خواب بیدار میشدم و بیرون ماشین پدرم رو نگاه میکردم همین جاها رو می دیدم.اون موقع هیچ تصوری از جایی که میخواستم برم نداشتم و همه چیز واسم عجیب و غریب بود.الان اما همه چیز آشناست و این دفعه خودمم که نمیدونم متعلق به کجام!
تلخیِ شیرینیه ...
خوشحالم از انتخابش
بیا چشمهامون رو ببندیم و فکر کنیم چطوری از تعطیلات شیرین و متفاوت این هفته مون در کنار خانواده لذت ببریم *.*
- دوشنبه ۱۴ آبان ۹۷