پریشب خیلی خیلی استرس داشتم.
تلاشهام واسه خوابیدن جواب نمی داد و تا خود صبح بیدار بودم و تو ذهنم داستان میساختم
احتمالاتی که در نظر گرفته بودم اینطوری بود که یا انتخاب سومم قبول میشم و عااالیه و از خوشحالی می میرم رسما! میرم لذت زندگی و درس رو می برم و میام اینجا می نویسم (this is exactly what i want)
یا انتخاب سومم نیست و بعدیاست که خب اونوقت از دیدن نتیجه ام خوشحال میشدم که قبول شدم , اما ذوق زده نه و باید میگشتم دنبال یه دلخوشی دیگه
چون من فقط با سومی حالم خوب بود
حالا شاید بگی پس انتخاب اول و دوم چی؟!
من روز اعلام نتایج قید اون دوتای اولی رو زده بودم.نمیشد آخه!
اولش ترسیدم که نکنه قبول نشم اما یه مدت که گذشت خودم رو قانع کردم که لیمو! واسه اولی و دومی پات رو از گلیمت درازتر کردی جانم! بیخیال! واسه همین حتی احتمالش رو هم ندادم و سعی کردم منطقی فکر کنم.
و باید بگم با دیدن نتیجه ام شوکه شدم چون هیچ پیش زمینه ی فکری واسش نداشتم. اخه یکی از همون دوتا شد! :)
هم می خندیدم هم گریه می کردم و این یکی از زیباترین لحظات زندگیم بود.یکی از اون تناقض های قشنگی که هیچ وقت این مدلش رو تجربه نکرده بودم.
و این قبولی غیرمنتظره ام حالا نشونه و محرکیه واسه پله ی بعدی و آماده ام که با تمام وجود واسش تلاش کنم
الان بی نهایت خوشحالم.
هیجان زده ام.
کنجکاوم واسه اتفاقات پیش رو.
نه دانش آموز دوازده سال گذشته ام , نه پشت کنکوری پارسال و نه معلم تابستون!
قراره برم دانشجو شم.
قراره برم کیلومترها دورتر از خونه.
هم می ترسم هم بی صبرانه منتظرشم.
- چهارشنبه ۲۱ شهریور ۹۷