1. یادتونه گفتم قراره برم یه کلاس دیگه تدریس کنم؟ رفتم و خودم لذت بردم و امروز استادم که معلم همون کلاس هست رو دیدم , من پیش بقیه معلمها بودم , بهم گفت بهت افتخااار میکنم*.* بچه ها به شدت لذت بردن و گفتن کاش معلممون بود اصن:)) میخندید میگفت اومدی جای منو بگیری:-D , بقیه معلمها زیر چشمی نگام میکردن :||
واقعا دلم میخواست بگم پس اون کلاس رو بدید من تدریس کنم اما نگفتم!
2. کتابی که خودم تدریس میکنم رو یکی دیگه از معلمها که قبلا دوسال باهاش کلاس داشتم , به پسرهای همون سطح درس میده
امروز یکی از پسرها قرار شد بیاد سرکلاس من , ظاهرا مدرسه فوتبالش با کلاس اصلیش تداخل داشته
اومد و عاالی بود محمدرضا! خیلی سطحش از دخترهای من بالاتر بود و دلیلش این بود که سال دومش بود.درصورتی که دخترهای من ترم اولشونه! انصاف نیست اخر ترم کلاس من با اون یکی کلاسه مقایسه شه واقعا! هست؟! اما قراره بترکونیم به هر حال!
حالا اینا رو بیخیال.این محمدرضای قصه ی ما خیلی شیرین زبون بود و وسط کلاس هی از خاطرات جلسات قبلش میگفت و یه جمله ی نقل قول از همون معلم خودش راجع به من گفت!
و من فهمیدم چقدددر الان معلمه از من متنفره و چشم دیدن من رو نداره :)) چرا؟! چون کلاس من , کلاس اوشون بوده! و با یه کلاس دیگه جا به جا شده
وقتی محمدرضا اون جمله ها رو گفت از یه طرف احساس قدرت کردم! از یه طرف دلم میخواست به معلمه که خانوم هم هست بگم بابا لامصب تو همسن مادر منی :-\
به محمدرضا گفتم از این به بعد یا بیا سر کلاس من یا خانم ک! اینطوری نمیشه که یک جلسه اینجا باشی یک جلسه اونجا.من نمیتونم مسوولیتتو قبول کنم!
3. فردا امتحان جامع کتبی دارم و تا الان یک کتابمو خوندم:-\ در این لحظه , ساعت یک شب من اظهار ندامت میکنم که جدیش نگرفتم!! به کودک درونم دلخوشی میدم که تو عادت داری تا صبح بیدار باشی! بشین اینا رو بخون من فردا ظهر که از امتحان برگشتی میبرمت مهمونی!گردش! تو فقط آبروی من رو نبر!!!
- پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷