به رسم پارسال همین موقع که با بچه ها رفتیم گردش , امسال هم تصمیم گرفتیم باز بریم اما نه توی مکان های عمومی.
یه باغ کنار رودخونه اجاره کردیم
زدیم و خوندیم و رقصیدیم و بساط کباب راه انداختیم و به واسطه داشتن یه دوست عکاس عزیز هم شخصا تقریبا۲۰۰تا عکس انداختم :)) با زور ما رو انداختن توی رودخونه و سرمونو کردن زیر آب! و خوش گذروندیم جاتون خالی
همونجا هم فهمیدم که بله من اعتماد به نفس خیلی بالایی دارم :)) هستن کسایی که موهای منو عاشقن!چیزی که برای خودم عادی بود. و دیگه اینکه چقدر من به حرکات و رفتارهام بازیگری میاد :)) بریم آکادمی یا زوده؟!
بهترین بخشش هدیه گرفتن کتاب "قهوه سرد آقای نویسنده" از همون دوست عکاسم(الف جآن) بود.هنوز کتابه رو ورق میزنم و چشمام قلبی میشه
گذاشتمش توی نوبت که بخونم , خیلی وقته کتاب های این مدلی نخوندم
و بین همه اون شیطنتها داشتم صحبت میکردم که چقدر دغدغه هام تغییر کردن و چقدر داره سختتر میشه.انگار که حرف میم که میگفت بجنگ واقعا بارزه اینجا.مثل یه میدون جنگ که باید با تمام توان وارد شی , با خودت بجنگی به بهای برد زندگی!
تمام لحظاتی که خوش میگذروندیم این فکر مثل یه تلنگر بود که الان که تموم شد و رفتیم خونه ما باز همون آدمهاییم با همون دغدغه ها
با این وجود میشه از خوشی های ساده نهایت لذت رو برد و زندگی کرد
زندگی کنیم :) [میدونم این روزها یکم سخت شده]
- چهارشنبه ۱۳ تیر ۹۷