نمیدونم...! شاید زنده باشم , شاید نه
اگه زنده بودم...
من هنوزم همون لیموام! همون جودی ام! همون ... :)
میشه مهربون بود و مهربون موند... میشه همیشه لبخند زد ...
میشه همیشه اروم بود...
حتی با تمام دغدغه ها...
یه روزی از ده سال بعد , همه چیزو رها میکنم و خودم و خودم میرم قدم میزنم , فارغ از هر فکری , فارغ از هر ادمی... پر از ارامش و لبخند , یادم میارم این چالشی که بهش دعوت شدمو , یادم میارم تمام روزهایی که گذشت و میگذرنو
اینو بهت قول میدم لیمو!
نمیتونم بنویسم ده سال بعد ایرانم یا نه , ازدواج کردم یا نه , شغلم چیه , یا هرچیز دیگه ای ...نمینویسم چون ما از فردای خودمون هم حتی خبر نداریم چه رسد به ده سال بعد!
ولی با توجه به گذشته و حالی که دارم میدونم ده سال بعد هم راضی ام.اونقدر تلاش کردم که نخوام به گذشته برگردم. به هدفهام رسیدم و زندگی هنوز واسم قشنگیاشو داره , ده سال بعد هنوزم پررنگترین بخش زندگیم کاغذهای خط خطی کتابهاست و هنوز عشق به زندگی در من زنده ست :)
- يكشنبه ۵ آذر ۹۶