حدود بیست نفر , سی نفر فک و فامیل الان جمعن خونمون!
سه تا دختر همسن و سال منم هست! یه عده تو پارکینگ سرگرم پختن نذری هستن , یه عده دور هم نشستن گل میگن و گل میشنون , یه عده خوابن حتی!
ولی من هر چی به دور و برم نگاه میکنم چیزی جز تنهایی نمیبینم
یکی هم فازم پیدا نمیشه اینجا
یا شاید هم من مریضم که از بودن باهاشون لذت نمیبرم
فقط میدونم از صبح تو کلبه ام نبودم و دیگه الان کسی به من نیاز نداره بنابراین اومدم اتاقم و سکوت و آرامش :)
- پنجشنبه ۲۵ آبان ۹۶