بیداری شبونه , تاریکی مطلق و صدای تیک تاک ساعت احتمالا میخواد بگه این لحظات عمرمونه که داره میگذره! چشماتو ببندی نفس عمیییق بکشی و یه حس خوب کل وجودتو بگیره!
اره خب یکم هم بترس! بترس که فردا دیگه نباشی! (الهی که همتون عمر باعزت داشته باشید!)
خانوم بیست و اندی ساله ی مطلقه ی همسایه که به سرطان مبتلا بود و امروز پرکشید , و پسر هفت ساله ای که درکی از مرگ مادرش نداره و توی جمعیت سیاه پوش عزادار مادرش با یک جعبه دستمال کاغذی راه میره! بی خبر از نگاه های ترحم امیز اطرافش , بی خبر از تنهایی های فرداهای پیش روش با پدری که زندانه!
اینجا دقیقا همین دنیای ماست!
هیچکس نمیدونه یک ثانیه دیگه چه خبره! میدونی چیه؟ تک تک ثانیه های زندگیتو ببلع! تمام کارهای ناخوشایندو رها کن و فقط انسان باش و لذت ببر!
"زندگی کن ! " طوری که اگر ساعتهای اخر باشه هیچ حسرتی نداشته باشی!
سلامت باشید :-)
- شنبه ۱۵ مهر ۹۶