با همکلاسی ها و دوتا از معلمها(معاون و معلم زیست!) قراره از شهر خارج شیم,به مدت سه ساعت توی جاده باشیم که اتفاقا بخش جذابش همینجاست و بعد برسیم به مقصد که یه آبشار فوووق العادست
باغ اجاره کردیم! *_*
بساط کباب راه انداختیم ^__^
وظیفه منم اینه سیخ ببرم:)) هم دفاعیه هم خوراکی:))
اخر هفته های تابستون پاتوق کل شهر به سمت این شهرستان و مناطق تفریحیشه؛که چی؟!باید ساعت هفت صبح جمع شیم بریم!! خواب نمونم:))
فک کنم خوش بگذره:) بیست نفر آدم شلوغ و پرسر و صدا:)
بازم دستشون درد نکنه قبول کردن مهمونمون باشن که به هوای اونا خانواده ها اجازه بدن بریم
الانم شبیه غروب جمعه ست:| فافا فردا میره:( باز من تنها میشم
لعنتیا بردنشون اونجا شکنجه مگه؟!:( فحش بدن بهشون؟! فحاشی آخه؟ ساعت دو ظهر پتو بندازن رو سرشون بگن برید بدویید؟ والا سرباز ندیده که نیستیم نکردن این کارا رو باهاشون
بابا میگه برو و بیا حالشو میگیرم؛)) ارتش میشیم واست:))
باز خوبه دایی و مامان جون امروز اومدن مامان مشغوله, وای از این وابستگی( بخونید:)) )
- پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۶