این پست طولانی ترین پست وبلاگ منه و حدود سه ساعت و نیم درگیرش بودم! پس لطفا اگه میخونید اصلا خاموش نباشید!! بفرمایید
سلام
الان ساعت نه شب شانزدهم تیر ماه سال یک هزار و سیصد و نود شش است!!!
خیلی بده که این روزهای پرهیجان دسترسی به اینترنت ندارم و یه جورایی محبوسم..لازمه که توضیح بدم چرا! چون دوستان فرمودن که یک سال غرغرهاتونو گوش کردیم و دلداری دادیم بهتون پس شما هم کنکورتونو که دادید غیب نشید! بمونید تا تهش و حتی شهامت داشته باشید رتبه اتون هم بگید شاید یکم خندیدیم! اینترنت ما رو سالیانه شارژ میکنیم و من لطف کردم پنج شش روز بعد از تمدید ماهیانه همه حجمشو مصرف کردم!! و الان مجبوریم صبر کنیم تا روز نوزدهم بیستم یا حتی چهارم برسه و باز تمدید شه! الان مشخصه دارم تاوان پس میدم؟هی فافاجان اگه الان اینجا بودی واسم میخریدی... بگذریم
برای اینکه این حس و حال فراموش نشه و خودم یکم رها شم تصمیم گرفتم از ورد استفاده کنم و بعد کپی کنم اینجا
یه تشکر حسااابی از همه دوستای عزیززززم برای کامنتای روزهای قبل و همین چندساعت پیش یعنی بعد از کنکور.واقعا دمتون گرم:)) مرسی که هستید.قوت قلبید.انرژی میدید و همراهی میکنید
چه خصوصیها و چه عمومی ها عالی بودن! دوست داشتید بخونید شما هم:)
از کجا بگم دقیقا؟خیلی وقته ننوشتم...
از دیروز...ظهر رفتم خونه همسایه و دوست خانوادگی پیش نجمه که پشت کنکوریه که سوالات ریاضی رو با همدیگه بررسی کنیم.ده تا سوال ادبیات و چند تا عربی رو بررسی کردیم و دیدیم خیلی اسونه. یه ذره ارامش گرفتم و تا حدود ساعتهای هفت هشت گفتیم و خندیدم و برگشتم خونه که سارا و خواهرش با ماشین اومدن دنبالم بریم بیرون و من مخالفت کردم! همونجا تو کوچه نشستیم تو ماشین و یکم حرف زدیم و تمام!
حالا شب کنکوره! یادم میاد باید لغات ادبیات سوم و جزوه فیزیکمو مرور کنم و یادم رفته! اول یه عالمه زردالو خوردم که اشتباه محض بود و حالم بد شد. بعد تا ساعت ده و نیم اونا رو مرور کردم.
از ساعت یازده شب رفتم زیر پتو با این هوای گرم و چشمامو بستم اما دریغ از یک ساعت خواب تا خود صبح! نگران بودم و طبیعیه ولی استرس نداشتم و نمیفهمیدم چرا خوابم نمیبره! مادرجان اومده بود پیش من بخوابه و هر نیم ساعت یک بار میگفت لیمو بخواب اینقدر تکون نخور :)))
ساعت پنج صبح هم بیدار شدیم همگی. و پدرجان از ساعت سه بیدار بودن
مامانم میگفت لیمو یه بار دیگه چک کن ببین همه وسایلاتو برداشتی؟ منم تو فکر اب هندونه جانان بودم که با خودم ببرم سر جلسه:)))
رفتیم دنبال عاطفه و پیش به سوی دانشگاه!! خب من تصورم این بود که میرم و نهایتا سیصد تا داوطلبیم اون حوزه :)) ولی شلووووووغ بود و من راه میرفتم و میگفتم بچه ها من فکر نمیکردم حساسیت موضوع اینقدر بالا باشه گویا موضوع جدیه :))))) دخترها همشون اسسستتترررس و اشوب از چهره اشون هویدا بود ولی من همش داشتم میخندیدم. نمیدونم شاید هم بخاطر استرس بود که ناخوداگاه سعی میکردم ازش فرار کنم.
طبقه دوم اتاق 208 دوتا صندلی برای لیمو لیموییان گذاشته بودن!! رفتم وسایلمو گذاشتم دیدم نمیتونم طاقت بیارم. باز رفتم کل کلاسها و راهروها رو گشتم و تمام همکلاسی ها و بچه های پشت کنکوری مدرسه رو پیدا کردم وبا همشون صحبت کردم! حالا صحبتم چی بود؟ بابا بیییخییال تو میییتونی بخند و اینا! به پشت کنکوریها میگفتم الان به جای اینکه شما باتجربه ها به من روحیه بدید من دارم اینکارو واسه شما میکنم! زهرا.ش رو دیدم داشت بیهوش میشد!! یکم اروم شد دیدم دارن ما رو به سکوت دعوت میکنن رفتم نشستم سرجام! ده دقیقه چشمامو بستم و صلوت فرستادم و ساعت هشت و پنج دقیقه گفتن شروع کنید
قبلش اینو بگم تا یادم نرفته ! وقتی اومدم بیرون فهمیدم یه دختری هم از استرس حالش بد شده اورژانس اومده!! نکنید اینکارا رو با خودتون:)
با ادبیات شروع کردم! رسیدم به سوال23 به ساعتم نگاه کردم هشت و بیست و پنج دقیقه بود! وای چیکار کنم؟ سریع تموم کردم ادبیاتو رفتم شیش تا ترجمه عربی زدم یکیشون وقتمو گرفت. باز به ساعت نگاه کردم بیست دقیقه به نه بود. یه لحظه دست و پامو گم کردم که اخ حالا چیکار کنم قرار بود زبان 100 بزنم و... تصمیم گرفتم عربی رو ول کنم برم معارف و همینکارو هم کردم. معارفو کامل زدم دیدم تا نه و ربع بیست دقیقه وقت دارم! حالا من موندم و تمام سوالای زبان و80% عربی. رفتم سریع سراغ زبان و لغات و گرامر و کلوز رو توی هفت دقیقه جواب دادم. فکککککر کنم یکیشو هم نزدم درست یادم نیست. دوباره برگشتم سراغ عربی و مواجه شدم با درک مطلب مزخرفی که نمیفهمیدم چی میگه. رفتم تحلیل صرفی و اعرابشو جواب دادم و چند تا قواعد هم جواب دادم. باز اعصابم خورد شد یادم اومد همیشه تو ازمونا تمام سولای درک مطلبو جواب میدادم حالا چی شد پس؟ رفتم به سختی یکی از سوالاشو جواب دادم! اینکه میگم به سختی دلیلش اینه که کمتر از ده دقیقه تا پایان زمان عمومی وقت مونده بود و من هنوز چندین سوال نخونده از زبان و عربی داشتم(هشت سوال ریدینگ زبان و چند تا عربی)
دو تا سوال عربی جواب دادم و رفتم سراغ ریدینگ ها. نهایتا سه تا سوال ریدینگ زبانم متاسفانه باقی موند و وقت تموم شد. هنوزم دارم فکر میکنم ببینم عربی چی شده!! یادم نمیاد کدومو جواب دادم و کدومو ندادم...اگه وقت داشتم ده دقیقه دیگه بهتر میشد ولی در کل خوب بود!! خدا رو شکر
دفترچه اختصاصی رو که دادن رفتم سراغ اب هندونه جان:)) ولی نتونستم زیاد بخورم و شروع کردم.
زمینو نخوندم اصصصلا. ولی قرار هم نبود سفید بزارم! دوتا یا سه تا سوال جواب دادم.
میخواستم طبق زمانهای نقصانی پیش برم ولی بازهم نشد. داشتم ریاضی رو حل میکردم دیدم ده دقیقه از ده گذشته و مجبور شدم سوالای صفحه اخرو نخونده رها کنم برم سراغ زیست. رفتم رفتم رفتم دو صفحه از زیست موند باز دیدم بیست دقیقه به یازدست بیخیال شدم رفتم سراغ فیزیک. وای حالمو بهم زد.برای 99% از اونهایی که پرسیدم اسون بوده لعنتی.فقط میخواست منو ضایع کنه! شاید باورتون نشه ولی وقتی دیدم فیزیک اینطوریه هر بار که مراقب نگام میکرد حس میکردم داره میگه شرم برتو لیمو شرم! بعد از کلنجار رفتن با فیزیک رفتم سراغ شیمی. خدای من!!! سوال درصد گیری!!! نمیدونستم بخندم یا گریه کنم. وسطای شیمی یادم اومد که اخ اخ زیستم مونده. برگشتم و زیستو تکمیل کردم و یه ربع به دوازده اومدم ادامه شیمی. لازم به ذکره که توی ازمونا همچین ساعتی من درحال برگشت به خونه بودم!!
داشتم مسایل شییرییین استوکیومتری و تعادل و سینتیک رو حل میکردم و اتفاقا به جواب هم میرسیدم که گفتن داوطلبان عزیز وقت تمام!!! یکی از جواب ها هنوز تو ذهنمه!! 20/6!!!! اخ حسرت اون سه تا مسیله که علامت زده بودم حل کنم به دلم موند. چون مطمین بودم میتونم حل کنم. اون چندتای دیگه اش یه ذره سخت بودن
وسایلمو جمع کردم اومدم بیام بیرون که از جمعیت زیاد نزدیک بود حادثه منا رخ بده!!!!!! چه خبره خب دوستان لیسانسه و میانسال اخه شماهم؟!
مرسی واقعا. خداقوت طراحان گرامی. اینا سوال بودن؟ چرا اخه؟ من باز هم وقتی اومدم بیرون میخندیدم .ولی با همون نت ضعیف وقتی اومدم دفترچه ها رو دانلود کنم و دیدم که همه میگن کنکور اسون وضعیت بدتری داره و به ضرر داوطلباست حالم گرفته شد و ترسیدم. راست میگه وقتی هم کلاسی های من اوناییشون که تصمیم داشتن از مرداد شروع کنن بخونن واسه 97قبل از کنکور و الان که کنکورشونو دادن امیدوار شدن که همین امسال یه چیزی قبول شن.. وای به حال بقیه:(
حس و حالم درحال نوسانه و یک ساعت خوب و سرخوشم. ساعت بعد نگران و دل اشوب
یه حس ثابتی که دارم احساس پوچیه...پوچ و پوچ و پوچ
چرا؟ چون تمام این یک سالمو یادم میاد. امروز رو یادم میاد و احساس مظلومیت میکنم! چرا یک سال؟ تمام این دوازده سالمونو توی چهار ساعت سنجیدن اونم با سوال هایی که هر سال طراحان محترم هوس میکنن سوالهای عجیب و غریب باب میل خودشونو طرح کنن
میترسم. نگرانم ولی دلیلی نمیبنم این روزهای خودمو خراب کنم. به قول میم.جیم که وقتی داشتم راجع به یه مشکل باهاش صحبت میکردم و میگفتم الان باید گریه کنما ولی نمیکنم! بهم گفت این نشونه اینه که داری بزرگ میشی لیمو!
راست میگه! کنکور شاید از نظر خیلی از داوطلبها بد و مزخرف باشه و واسه بعضیها فقط یه سد باشه که باید ازش بگذرن تا به ارزوهاشون برسن ولی واسه بعضی های دیگه مثل من خیلی فراتر از یه ازمون 270 سوالی بود. خیلی چیزها ازش یاد گرفتم و خیلی ویژگی ها رو در من پرورش داد که ارزشش از نتیجه اش بهتره.
از فضای مجازی دست کشیدم. از مهمونیا و تفریح ها و خوشی های زودگذر...مسیولیت نتیجه اش با منه! به قول یکی از بلاگرها اگه نتیجه خوب شد که دست والدین و مدرسه و کلاس کنکورها درد نکنه! اگه هم بد شد که تقصیر توعه که نخوندی!! با تمام اینها باید مسئولیتشو خود خودت برعهده بگیری و تمام. شغل اینده اتو انتخاب کنی. احتمالا از خونه و خانواده دور شی و یاد بگیری تنهایی گلیمتو از اب بیرون بکشی
چندروز قبل از کنکور با خودم میگفتم از کنکور که برگشتم میرم راجع به همممه رشته های زیر شاخه تجربی تحقیق میکنم که بشناسمشون. مثل مهندسی ژنتیک که اصلا نمیدونستم چی هست و وقتی ابان ماه فهمیدم حتی زده بود به سرم برم اینو بخونم ! ولی الان نمیخوام برم سراغ درس و کنکور دوباره. چند روز باید بگذره فکرم ازاد شه ارامشم برگرده حالم روبراه شه و برم دنبال همه تفریح ها و خوش گذرونی هایی که وقتی درس میخوندم یادم میومد و سریع توی دفترچه ابیم یادداشت میکردم که بعد از کنکور انجام بدم!! و الان که بهشون نگاه میکنم واقعا تاریخ انقضای بعضی هاشون رسیده و برام جالب نیستن ! هعی ! یک سال یک سال یک سال
گذشت و تموم شد
اوه! همین الان مدیر سابقم خانم شین همون که نذاشت من از اون مدرسه منزجر کننده برم تماس گرفت. خیلی دوسش دارم:) میگه سوالا رو چک کن بهم خبر بده! منم گفتم چشم! گفت بازم تماس میگیرم و منتظر نتیجه ام و...
قرار بود چند تا عکس هم اپلود کنم که اگه شد حتما اینکارو میکنم بمونه واسه خاطرات چند سال دیگه ام! از گفت و گوهای روز قبل از کنکور
خب اینم از گزارش کامل و جامع احوالات لیمو قبل و بعد از کنکور!!
چه خبره هیچ کدوم از کنکوری ها و پشت کنکوری ها نیستن؟ کجایید؟
- دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶