میبینی تقصیر من نیست؟!
تو میدونی که من نمیدونستم..هیچ تجربه ای نداشتم
هیچکس بهم نگفت چی خوبه چی بده,در واقع هیچکس نبود که بگه... من بودم و من ,گیر کردم توی برزخ انتخاب ها
با این همه فکر کنم تصمیمم رو گرفتم,اگه ازش پشیمون و منصرف نشم ؛ زمان بگذره و بگذره و بگذره
یه روزی در آینده دور یا نزدیک که شاید چشمام ضعیف شده باشن,یه روز که شاید دست کشیده باشم از دست و پا زدن,یه روز که شاید به قول معروف خیالم راحت شده باشه که رسالت ذهنیمو به پایان رسوندم
غروب همون روز,یا شاید هم صبح زود,توی مزرعه,با صدای کلاغ ها و گنجشک ها و همراهش وزش نسیم روی صندلی راکم نشستم عینکمو تنظیم میکنم و زل میزنم به خط به خط دفتر آبیم یا شاید هم کتابم و میرسم به صفحه آخر,خط آخر...
دوست دارم نوشته شده باشه "......" !!
:)
+خوانندگان محترم وبم,توی گزارشات میبینم چه چیزهایی کپی میشه,واقعا دوست ندارم چیزی از وبم بدون اطلاع خودم و بدون ذکر منبع کپی شه:| دلنوشته و روزمره های من که فکر نکنم به درد کسی بخوره:)
- دوشنبه ۵ تیر ۹۶