امروز خیلی تلاش کردم یک ساعت و نیم درس خوندم!!
همسایه ها و مادرجون زحمت کشیدن آش فافا رو پختن
منم زحمت کشیدم!! رفتم بدم به در و همسایه و تو خیابون:))
نگم براتون!!! رفتم تو یه کوچه یهو یه سگ جلوم سبز شد,از این گوگولی ها:))
ترسیدم..هی عقب عقب میومدم و به سگه لبخند میزدم, جالبه صاحبش همینطوری به قیافه من زل زده بود هیچ کاری نمیکرد
یهو برگشتم و من میدویدم سگم پشت سرم
ذکر بشه که سینی پر از ظرف آش هم تو دستم بود جیغ میزدم!! هی میگفتم آقا سگتونو بگیرید!(جیییغ) بگیرییید!! (جیییغ!!)
اونم هی میگفت نترس!!ندو!!
:||
یه بار اومدیم کار خیر کنیم:|
پ.ن: اهان! زنگ زدیم شماره سرپرست فافاجونمو هم گرفتیم. باهاش حرررف زدممم *__* بهش میگفتم راستشو بگو کتک هم خوردی؟گریه چی؟گریه نکردی؟:))
- يكشنبه ۴ تیر ۹۶