مینویسم که ....
یادم بمونه چقدر حالم بد شد و گریه کردم
یادم بمونه که هرچقدر هم الکی جلو همکلاسیهام تظاهر به شادی کردم پف چشمام و صورتم ضایع بود که گریه کردم و منم گفتم که زیاد خوابیدم!
یادم بمونه که وقتی جلوم ایستاد و با صدای بلند باهام حرف زد هیچ اثری توی صورت من نبود..ولی از درونم سالها ازش دور شدم
یادم بمونه چقدر غرورم شکست, منی که غرورم از خودم هم برام مهمتر بود
یادم بمونه که کینه ای ازت تو دلم نمیمونه و بخشیدمت به همین زودی ولی حس میکنم یه چیزی دیگه این وسط نیست و خلأ جاشو گرفته
یادم بمونه که چقدر ظاهرا میتونم قوی باشم و تمام امروزو توی کتابخونه جلو دوستام قهقه بخندم!
یادم بمونه که اینقدر شکستم که حتی دیگه حرف هم نزدم
باورش خیییلییی برام سخته هنوز,ولی حقیقتا خود منم که این اتفاقا به ناحق برام افتاده
حقم نبود...ناحق بود....ناحق...ناحق...
خدایا انصاف نبود که توی این زمان مونده تا کنکور همچین اتفاقی برام بیفته...
گفتم کنکور یادم اومد یه چیزیو! راجع به یه کامنت ناشناس
گفتی واقعا درس میخونم یا تظاهر به درس خوندن میکنم؟!! حتی بهم توهین هم کردی
من میتونم حدس بزنم کی هستی از طرز حرف زدنت ولی چیزی نمیگم
فقط بدون که هرکسی با کلماتی که استفاده میکنه واسه صحبت کردنش تربیت خودشو نشون میده,فرهنگ خودشو نشون میده
به دیگران که اسیبی نمیرسه.
و اینکه چرا واقعا یکی توی وبلاگش,جایی که انتخاب کرده ناگفته های حقیقیشو ناشناس بنویسه باید دروغ بگه؟مگه اینکه عقده ای باشه!! به هرحال هرطوری که مایلی منو قضاوت کن.فقط خودت و وجدانت میمونید نهایتا
فکر میکردم حداقل دیگه توی فضای مجازی ادمها مهربونترن
+تیک ناشناس فرستادن کامنت ها رو دیگه از این به بعد فعال میذارم...هرکسی هر نظری داشت راحته واسه گفتنش
- دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶