به کوچه ها قدم بگذار...
مرا بگیر از غبار زرد پنجره ها...
مرا ببر به آسمانی از بهار تو...
که سخت گریه میکنند بهانه های زرد من برای تو...
+خوبم...!شدم همون لیمویی که همیشه بود!حداقل حداقلش اینه که حال دلم خیلی بهتره:) مرسی , یه تشکر حسااابی از همه ی دوستای عزیزی که اینجا دارم,بخاطر صحبتهای قشنگتون توی پست قبل.
+ظاهرا هنوز هم چالش وب ادامه داره به همین دلیل فعلا نمیبندمش!
و بگم که باعث شد بفهمم چقدر خواننده خاموش داشتم! و رمزدار نوشتنم کم لطفی بود.
اما خب شما هم هیچی نگفتید دیگه منم حق داشتم :)
نهایتا دیگه برام مهم نیست آشنایی اینجا رو میخونه یا نه!
+قرار بود فردا امتحان ریاضی باشه و من دیشب بخاطر حجم مطالبی که باقی مونده بود و تا حالا نخونده بودمشون,و اینکه امروز میخواستم برم عیادت زن عموم با چه استرسی خوابیدم و ساعتم از ۴ صبح همینطوری زنگ خورد تا بالاخره ۸ موفق به بیدار کردن من شد!!!
اما رفت واسه دوشنبه!!
دو روز من گوشیمو خاموش کردم کلی اتفاق افتاد که این خاموشیه منفی بود!! مدیر محترم به پدرجان خبر دادن , گوشیمو روشن کردم کلللی پیغام داشتم و تهش هم یکی از دوستام واسه خبردادن به من اومد در خونه
س اومده میگه زنگ زدم به مامانت گفت خونه نیستم منم دیگه چیزی نگفتم!!!! میگم اخه مگه میخواست خبرو با چاپار بفرسته واسه من خب بهش میگفتی که من این همه از دیشب تا الان بهم سخت نگذره :-\
و با این تفاسیر مسأله این است! خاموش بودن یا نبودن :))
+این هفته هم بگذره , بازم بشم همون لیموی کنکوری که خیلی لحظات لذت بخشتری داشت!
+وای که چقدر لذت بخشه وقتی فکر میکنی به جرقه ای که سالها پیش توی زندگیت خورده و تونسته هر روز شعله ور تر شه , سالها تو رو زنده نگه داشته :) یاداوریش لبخند رو مهمون صورتت میکنه و در اوج ناامیدی , امیدی بهت میده که هییچ وقت نداشتی...خدایا مرسی :)
فقط امیدوارم جرقه ی واقعی ای که برام تبدیل به رویای شیرین شد اینطوری نمونه! تبدیل شه به حقیقتی که در اینده زیباترین خاطره باشه :)
+عنوان از شباهنگ , شاعر توانمند :)
- شنبه ۱۸ دی ۹۵