بلاگرهایی که از بلاگ اسکای منو میشناسن میدونن من یکمی(خیلییییی کم)شاعرم! شعرهایی که هیچکس ندیده و نخونده.و فقط میتونستم با اعتماد به نفس بفرستمشون واسه میم.ج(یادتونه کی بود؟!) چون اصولا اون بود که منو با این بخش از وجودم اشنا کرد.و اونه که رد پایی از افکارش توی نوشته های من موج میزنه.
اگه یه ادم توی دنیا بود که نیازی نبود خودمو واسش توضیح بدم میم.ج بود. دلم تنگ شده
میم.ج توی زندگی من هیچکس نبود ولی میتونست جای همه رو پر کنه!یه شخصیت عجیب و متفاوت که اهل این زمین نبود و روی این زمین هم نموند! احتمالا تاحالا از اینجا رفته,شاید هم نرفته.نمیدونم
از وقتی که درگیر درس شدیم و حضورمون کم رنگ و کم رنگتر شد دیگه هیچی ننوشتم.درواقع فکری نبود که بنویسم.من فقط لحظه هایی که مینوشتم لیمو بودم.اون لحظه ها مخلوق یه خالق بزرگ بودم فقط.
ناراحت بودم از این موضوع.
باورم نمیشه دوباره دارم مینویسم! باورم نمیشه اینبار تنهایی مینویسم!! حس قشنگی بهم داد وقتی دیدم هنوزم میتونم! وقتی دیدم من هنوزم لیمو ام فقط تنها!
(اینو میخواستم توی یه پست جداگانه واسه خودم بنویسمش اما تفاوتی نداشت دیگه کپی کردم اینجا)
پست شماره 41 :
تقریبا نیمی از امتحانها با موفقیت گذشت , مثلا امسال برام مهم نبودن این امتحانها! با خودم گفته بودم چی شد این همه سال هی رفتی و 20 گرفتی و اومدی! این کنکوره الان مهمه و دیگر هیچ! هیچکس نمیگه سالهای گذشته چه کردی! اما نشد!!! تلاشهام برای بیخیالی اونقدری نتیجه داد که ریلکس بودم تا ده دقیقه قبل از هرامتحان که من مشوش میشدم!!(میشم همچنان) فکر کنم این استرسه تا اخر عمر واسه همه امتحانها باشه!
امروز امتحان فیزیک داشتم.توی سالن امتحانات هر دفعه شماره منو هی جابه جا میکنن نمیدونم جریان چیه! تقلبی هم که نمیکنم بگم واسه اینه!!! :))
امروز افتاده بودم بین دوتا دختر غرغرو!! یکیشون هی گریه میکرد اون یکی هی سوال میپرسید.منم به جای تمرکز روی برگه ام هی سرم میچرخید بین این دوتا با چشمای گرد شده!
خانم ح که احتمالا از پستهای قبل میشناسیدش اومد کنارم یواش گفت چرا اینطوری نگاشون میکنی؟! هی میرفت و میومد میگفت فلانی میگه این سواله چی میشه,اون یکی میگه سینوس 20 چی میشه!!!(sin20??)دختری هم گریه میکرد دهمی بود!یه سوال ازم پرسید با مداد روی برگه خودم حسابش کردم بهش گفتم.بعد,دیدم دوتا کم گفتم!!برگشتم بهش گفتم ولی فکر کنم نشنید!!(ابروم میره اگه بفهمه:)) )
بقیه فکر میکردن خانم ح معلم فیزیکه هی ازش میپرسیدن!! گفتم بهتره خودتونو معرفی کنید بهشون!! اخه زبان کجا فیزیک کجا! به خودم اومدم دیدم دستامو گذاشتم پشت سرم دارم به این و اون نگاه میکنم و یه ربع دیگه وقت دارم واسه سوالا!!! هیچی دیگه به سرعت نور جواب دادم خیلی هم خوب بود :))
+کل فردا رو باید شیمی بخونم! متاسفم که امروز 2/5ساعت درس خوندم.:/ استثنا بود و دلیلش رو توی ادامه میبینید
(؟؟)میگم شما هم خسته شدید از بس من اومدم اینجا راجع به درس نوشتم؟؟ :|
+هفته قبل با یه حرکت کاملا پیش بینی نشده اینستا نصب کردم و چندروز پیش حذفش کردم بعد دوباره امروز نصبش کردم!! اصلا واسم جذابیت نداره چرا!؟
+سه روز مامان خانم جان خونه نبود فکر میکردم بخاطر همین حال و حوصله ندارم!اما الان که برگشته میبینم نه انگار یه دلیل دیگه دارم.نمیدونم چرا همچین شدم:/ همه چیز واسم عادی شده،روتین شده.من به این میگم اغاز مردن!!!
نمیخوام بمیرم الان :| باید یه چاره پیدا کنم
+دوستان خاموش نباشید!! چرا همتون یهو خاموش میشید اخه؟:/ حجم زیادی کامنت خصوصی دارم و نیمی از اونها هم رمز میخوان ازم.همشون هم وبلاگهاشون دو سه روزه ساخته شده!خیلی مشکوکه.امار دنبال کنندگان خاموش هم که داره زیاد میشه! شما دیگه خاموش نباشید حداقل دلم خوش شه. :) کامنت هاتونو پذیرام با لبخند:))
+راستی توی وب قبلی اومدن گفتن میم.ج پسره؟!دوستت بوده؟! اینطوری قضاوت کردن!ولی شما این فکرو نکنید چون اشتباست.
- شنبه ۱۱ دی ۹۵