ظهر داشتیم ناهار میخوردیم پدرجان یهو گفت میاید بریم فلانجا؟!!! یهو همه گفتن ارره! من گفتم نههه من امروز با برنامه خاصی دارم درس میخونم
هیچی دیگه بعد از کلی صحبت منم راضی شدم(گفتن اصن بدون تو نمیشه ما نمیریم :)) )
از شهرخارج شدیم.رفتییییییم دور دورا!! رسیدیم به دریاچه ای که یک هزارمش مونده بود.هوا سرررررد بود طوفاانی بووود!! هرکی میومد از ماشین پیاده میشد و سریع برمیگشت داخل و د برو که رفتیم :) ما رفتیم کلی عکس گرفتیم و از بس با صدای بلند خندیدیم وقتی برگشتیم توی ماشین خس خس میکردیم هممون! کلا منجمد شدیم
دوباره رفتیییییم! حالا دیگه بین دوتا کوه گیر افتاده بودیم! یه روستاهایی بودن خیلی باحال! پیرزنها و پیرمردها نشسته بودن جلو افتاب ماهم که بینشون غریبه بودیم همینطوری نگاهمون میکردن!
بعد از کلی سفر زیارتی!(یه امامزاده) و سیاحتی و یخ زدن تصمیم گرفتیم برای اینکه گم نشیم همون راهی که اومدیمو برگردیم.حالا دیگه خسسته بودیم>> همه ساااکت و داغون یهو لیمو جیغ میزنه ماشین هم که سرعت زیادی داشت یهو با صدای فجیع لاستیک متوقف میشه!! هی میگفتم اون چیییه؟وااای نههه خرسههه! نه خووکه!نه گرازههه!! خخخ :))
بابام گفت بازم خطای دیده همیشه همینطوری مارو دست میندازی :)) حالا هرچی من میگم نهه خودم دیدمش! بیاید ببینید اونا میخندن!
رنگش تقریبا سیاه و خاکستری بود و اینقققدر با محیط وبوته ها و خاک سازگاری داشت که به سختی دیده میشد
هرچی نگاه میکردم نمیدیدمش که حداقل دوباره ابروم نره! بگن اشتباه دیدی.یهو پسرمون یه سوووت بلند زد اونم دوید دیدیمش!
من خرس دیدم!! خیلیییی نزدیک!! خیلیییی!!!
خب به من چه که هروقت رفتم باغ وحش خرس نبوده الان ذوق زده شدم :)) خرس بووود :)
(خودم میدونم کلا امروز خانوادگی الکی شاد بودیم!!)البته از حق نگذریم که همه اش برنامشون بوده منو شاد کنن! منم که کلا شاد!
خب دیگه بسه!
_یادتونه گفتم قراره یه تحقیق اینترنتی بفرستیم واسه استاد زیستمون؟!! اخرین روز از مهلتش یادم اومد! متنی که در نتیجه تحقیق و باز و بسته کردن کتابهامو و .... نوشته بودمو به صورت pdf میخواستم بفرستم که یادم اومد ویندوزم فعال نیست :-( هیچی دیگه همینطوری کپیش کردم توی صفحه جیمیل و فرستادمش
فرداش قبل از کلاس به همه گفتم و گفتم که اگه اقای دال اومد یه چیزی گفت که مثلا بهم بفهمونه اشتباه فرستادم و اینا شما نخندین لطفا!! وقتی اومد هی بقیه باهاش صحبت میکردن منم هیچی نمیگفتم! فقط میدیدم درحالی که داره به اونا گوش میده هی زیر چشمی به من نگاه میکنه لبخند میزنه! اول به خودم شک کردم نگای سرتا پام کردم که نکنه یه وقت یه جاییم مشکل داره! با خودم میگفتم یعنی چی خب هی منو نگاه میکنه حواست به خودت باشه!
طاقت نیاوردم یهو گفتم لطفا اجازه بدید قبل از اینکه خودتون بفرمایید من توضیح بدم! پرید وسط حرفم گفت نه اتفاقا میخواستم بگم بین ۷۰_۸۰ نفری که واسم تحقیق فرستادن مال شما عااااالی بود! لذت بردم واقعا افرین!!
گفتم مطمینید مال من بوده؟!! همه هم با خشم منو نگاه میکردن!خب به من چه !!
بسی ذوق زده گشتیم! انگار منو گذاشتن واسه زیست اصلا! همش سوال واسم پیش میاد! همش کنجکاو میشم! :) اخرش یه چیز جدیدی ارایه میدم.بااید بشه!
برم درس بخونم!هنوز هم وقت دارم روزمو از دست ندم :) من دوست دارم دندون قبول شم!
خدایا شکرت :)
اینم معلوم نیست مال کیه! دقیقا روبروی دریاچه بود
- جمعه ۱۹ آذر ۹۵