خسته ام از این زندگی.کارمون شده درس درس درس.میترسم از فردایی که ازش بی خبرم..میترسم از کنکور.میترسم از شب زنده داری هایی که نتیجه نده.میترسم از این که شرمنده خانواده شم.تو چی لیمو ؟؟؟تو در چه حالی؟؟تو هم از این زندگی رو هوا خسته ای؟؟؟تو هم وقتی همه ی جا میرن مهمونی مجبوری نری تا به برنامه ات برسی؟؟ب نظرت این کارامون نتیجه میده؟؟ینی پزشکی نزدیکمونه؟؟؟
تو الان درچه حالی شادی؟؟؟؟؟؟؟
اوهوم!! منم میترسم بدجووور ولی خسته نیستم
انشالله که نزدیکمونه...
هممون همین حال و روزو داریم تنها نیستی اصلا , من دانش اموز شب امتحانی بودم همیشه هم نفر اول و ممتاز بودم,اما الان شبهای عادی هم بیدارم!!!!
با اتفاقی که دیشب افتاد هنوز خودمو جمع نکردم,خوشحال که نیستم هیچی نمیتونم درست درس هم بخونم:-(
خسته ن ب اون معنا که از درس سیر شم نه.ک اتفاقا اگه نباشه حتی خیلی کم در روز یه جای کارم میلنگه.ولی دارم نابود میشم با این همه فشار و استرس.ب خودت مسلط شو میدونم سخته منم وقتی بابام دم سال تحویل تصادف کرد اونقدر شوکه شدم که حتی نمیتونسم ناراحت باشم یا گریه کنم.تا دو روز گیج و منگ بودم
سعی کن کمتر بهش فکر کنی
اخی الهی...خیلی بده:-( چشم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.