سلام
بیان شد چهارمین وبلاگم , به لطف چند مزاحم بیکار!
امیدوارم این اخرین وبلاگی باشه که میسازم
اینطور که خوندم میتونم مطالب وبلاگهای قبلیمو منتقل کنم اینجا,درسته؟ بسی شاد شدم! و هروقت برم سراغ سیستم اینکارو میکنم چون با گوشی نمیشه
امروز اصلا نمیتونستم درس بخونم , فکرم مشغول نبود اما تمرکز نداشتم , دو ساعت زیست خوندم فقط ...البته تا الان!
رفتم میگم مامان شما توی حال من دخیلی که نمیتونم بخونم! میگه اصلا به من فکر نکن حواست به درست باشه
از این که بهش بگم عاشقتم خیلی زیاد! و وقتی از دایی دلخوری و الان تو فکری من نمیتونم بی تفاوت باشم ناتوانم! نمیتونم ابراز علاقه کنم
بنابراین بهش میگم مگه میشه تو یک خونه زندگی کنیم و کاری به هم نداشته باشیم؟ زودتر برگرد به حالت سابقت لطفا!
√دارم دنبال یک اسم زیبا میگردم! که اینطوری بی نام و نشان نباشم..اما دریییغ از یکی که به ذهنم بیاد!
- شنبه ۲۰ شهریور ۹۵