!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

3.به تو ای دوست سلام! همه اینجا خوبند,نی لبک میخواند!

بعد از دو روز بی خبری از همدیگه امشب یهو پیام داده :لیمو بیا بریم ازمون من اینطوری نمیخونم
(همون دو روز پیش بهش پیشنهاد ازمون دادم گفت لازم نیست)
گفتم سلام,باشه بزن بریم! گاج یا قلم چی؟!
 قرار شد من یکم راجع به گاج تحقیق کنم بعد تصمیم بگیریم.محافظه کار بودن هم عالمی داره!
رابطه من با این دوستم حدودا هفت سال میشه و درطی این مدت طولانی اصلا یادم نمیاد یک بار از هم دلخور شده باشیم,دلم میخواد این رابطه ی هفت ساله,هفتاد ساله بشه!! 
*هفته قبل کلاس بودیم,داداشم اومد دنبالم و من میدونستم که یک قرار کاری مهم داره اما داشتم با بلوتوث!!! واسه همین دوستم دوتا مستند میفرستادم(shareitاش خراب بود,منم زاپیا نداشتم!) هی داداشم گفت لیمو سوار شو,هوا گرمه,عجله دارم...هی من خندیدم گفتم سوار نمیشم صبر کن این فیلمها ارسال شه.دوستم هم گفت برو!اما نرفتم(گاهی اوقات لجباز میشم و اصلا خوب نیست) یهوووو!دیدم ماشین با سرعت باد رفت!!! 
بله من تنها موندم و واسه اینکه اونجا تو خیابون مزاحمتی نداشته باشیم با دوستم تا خونشون قدم زدیم...بعدش هم پدر همیشه صبورم اومد دنبالم!
حالا چهار روز شده که من و داداش با هم حرف نزدیم,یا اگه زدیم(در صورت لزوم) به همدیگه نگاه نکردیم :) یکی نیست بره بهش بگه میدونم عاشقمی منم عاشقتم!! :))
*عرفه خوندم,خوب بود...!
هرروزی که تلاش کردی و به ارزوهات نزدیکتر شدی,هرروزی که لبت خندون بود و لبخند رو به لبی هدیه کردی همون روز عیده, امیدوارم فرداتون هم عید واقعی باشه :)
*بازم دارم میشم همون لیمویی که دنیاشو خودش ساخت و درخشید , بازم تو پیله تنهایی خودم میخوام اونقدر تلاش کنم که از نو پروانه بشم! وقتی خود خودمم,وقتی لیموی واقعی ام حالم خوبه,عاشقم,یه عاشق بی مخاطب!

2.صدای پای پاییز است که از شهریور خاموش می آید

√این روزها تنها میلی که دریافت میکنم از رفیق شفیقم (!) رنگی رنگیه , و وااااقعا این عکس حرف دل منه

هیچ چیزی به اندازه خوندن حالمو خوب نمیکنه

√می گویند روز عرفه است! با اینکه قبلا توی مدرسه توضیح دادن جریانش چیه و با توجه با حافظه ماهی گلی من یادم رفته ! گاهی نماز خوندنمو میذارم کنار :-\ گاهی حتی یادم میره بگم خدایا شکرت! دو ماه اخیر همینطوری بودم:-\ اما الان برگشتم باز… فقط امیدوارم پذیرفته شم

دلم میخواد امروز با یکی از رسانه ها دعای عرفه رو بخونم و میخونم!  "الهی العفو"

درسته اولش مسلمان زاده! بودم.اما با تحقیق و بررسی های خودم دینم رو انتخاب کردم و سبب ارامش روحم شد

√سرماخوردگیم خوب شد دو سه روز پیش.اما من سردمه و این مربوط به پاییزه! سرده! 

باز هم پاییزی که خیلیها میگن دلگیره اما برای من فصل عاشقیه...! چه حس خوبی داره غروب های ابری و بارونی پاییز...اون سوزی که صبحها وقتی از خونه میری بیرون پوستت رو لمس میکنه...وای خداجونم مرسی که این حسهای خوب رو بی دریغ بهم هدیه میدی :)


1.بسم الله الرحمن الرحیم...شروع میکنیم :)

سلام

بیان شد چهارمین وبلاگم , به لطف چند مزاحم بیکار!

امیدوارم این اخرین وبلاگی باشه که میسازم

اینطور که خوندم میتونم مطالب وبلاگهای قبلیمو منتقل کنم اینجا,درسته؟ بسی شاد شدم! و هروقت برم سراغ سیستم اینکارو میکنم چون با گوشی نمیشه


امروز اصلا نمیتونستم درس بخونم , فکرم مشغول نبود اما تمرکز نداشتم , دو ساعت زیست خوندم فقط ...البته تا الان!

رفتم میگم مامان شما توی حال من دخیلی که نمیتونم بخونم! میگه اصلا به من فکر نکن حواست به درست باشه

از این که بهش بگم عاشقتم خیلی زیاد! و وقتی از دایی دلخوری و الان تو فکری من نمیتونم بی تفاوت باشم ناتوانم! نمیتونم ابراز علاقه کنم

بنابراین بهش میگم مگه میشه تو یک خونه زندگی کنیم و کاری به هم نداشته باشیم؟ زودتر برگرد به حالت سابقت لطفا!

√دارم دنبال یک اسم زیبا میگردم! که اینطوری بی نام و نشان نباشم..اما دریییغ از یکی که به ذهنم بیاد! 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

سلام

دیگه حس و حال نوشتن ندارم...شاید ننوشتم دیگه!

چیزخاصی هم نمینویسم که , ولی مجبورم رمزی بنویسم :-\

مهمونها رفتن , وقتی یه جمعیت مهمون باشه سخت هم هستا !

دیروز به زور ما رو بردن خونه مهندس , فهمیدم خیلی شوخه ! مامان رو بردن توی اتاق و دوباره پیشنهادشونو مطرح کردن ,گفتن دیگه وقتشه بیایم خونتون! مامان هم گفته بود دخترم فعلا قصد ازدواج نداره سنش کمه و تا به هدفش نرسه ازدواج نمیکنه و...

یه دخترخاله داره گفتن سوپروایزه , از اول مهمونی اون یه گوشه بود منم یه گوشه , منظورم اینه که صحبتی با همدیگه نداشتیم! بعد از شام اون داشت از اشپزخونه برمیگشت من داشتم میرفتم :) یهو منو تو راهرو تنها گیر اورد گرفت :))

گفت از مادربزرگت شنیدم رشته تجربی هستی و علایقت چیه , من که فکر میکنم موفق میشی. فقط تلاش کن...من سالی که کنکور داشتم اصلا درس نخوندم بخاطر استرسی که داشتم 

منم گفتم که یکم مشوشم و... بعد ازش پرسیدم چه سالی کنکور داده گفت ۸۰ :| گفتم که از اون موقع کنکور خیلی تغییر کرده و...

انگار خودش خبر داشت از همه چیز , همونجا وسط راهرو کلی حرف زدیم :) ازش خوشم اومد خانوم خوبی بود 


 وبم رو به زواله!


پایان!




کنکوری:

خب به قولم عمل کنم! قرار بود حجم درسها رو براتون بنویسم :

زیست:سوم رو خیلی خوب خوندم , دوم رو هم خوندم ولی نه با اون کیفیت

ژنتیک و گیاهی رو از مهر تخصصی کار میکنم اما مدت زمانی باقی تا شروع پیش دانشگاهی رو به مرور و تست اختصاص میدم

شیمی:سوم رو خیلی خوب خوندم (اونقدر خوب که واکنش ها رو با ضریب نصفشون رو حفظ کردم و درحال حفظ بقیه اش هستم)و دارم تست میزنم,از مهر هم دیگه فقط مرورش رو خواهم داشت...دوم هم از فردا شروع میکنم و تا مهر دو فصلش رو میخونم

فیزیک:فصل یک و دو از کتاب سوم رو خوندم و تست زدم+فصل یک و دو از کتاب دوم

تا مهر چندتا فصل دیگه میخونم و فقط سه فصلش میمونه برای مهرماه

ریاضی:با مهروماه پیش میرم, سوم رو تشریحی خوندم که برای ریاضی پیش بهشون نیاز دارم,مباحثی هم که تستی کار کردم:انالیز,نامعادلات,احتمال,امار,مفاهیم پایه ای ریاضی ۱

ادبیات:به طور ذاتی کلللا فول قرابتم:-)ولی کلی قرابت کار کردم, لغات سوم و نصف دوم رو خوندم , تاریخ ادبیات رو پراکنده خوندم 

زبان فارسی:هیچی نخوندم!! پایه ام خیلی قویه به لطف معلمم و تلاش خودم , اما به طور تخصصی اگر ازمونی ثبت نام کردم با همون پیش میرم اگر هم نه از دی ماه شروع میکنم فعلا وقتشو ندارم

عربی:باید بگم که هنووووز درحال خوندن عربی اول دبیرستانم!!! البته بگم که معنی سوم رو خوندم قواعدش رو هم که برای ازمون مدرسه نمونه خونده بودم پس میشه گفت اول و سوم

دین و زندگی:دوم و سوم رو خوندم, فقط پنج درس از دوم مونده که تا مهر تموم میشه

زبان:به خوندنش احتیاج نداشتم , اما لغات پیش دانشگاهی رو دارم پیش خوانی میکنم, لغات دوم و سوم هم خوندم+گرامر سوم (یعنی کامل خوندم)


قصد داشتم توی تابستون دوم و سوم رو بخونم که از مهر مرور کنم,ولی اون ماه اول (تیر) خیلی اهسته پیش اومدم و جدی نبودم,واسه همین تا اخر مهر تمام تلاشمو میکنم که اون مطالب نخونده رو تموم کنم, به جز ریاضی که میخوام تاعید تمومش کنم! و بعدش مرور

کیفیت از کمیت مهم تره

دروسی رو  که خیلی بهشون امید دارم برای درصدهای بالا (اعتماد به نفس دارم واسشون!):زیست از دروس تخصصی و هرچهار تا عمومی!!

دلیل این که اون سه رو تا نمیگم اینه که تا همین سه ماه پیش هیچ وقت تستی کار نکرده بودم , اما با یکم دیگه تمرین به اون لیست اضافه اشون میکنم! (اونها هم کار نکرده بودم اما چون خوندنی هستن ساده ست)

میشه هم کنکور تجربی ثبت نام کنم هم ریاضی؟؟؟کسی میدونه؟

 کنکور زبان رو که حتما شرکت میکنم


نمیدونم برم کدوم ازمون,اصلا دلم نمیخواد برم!!


موفق باشید


33/ بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو / ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو /من همه تو / تو همه تو

سلااام

پس از چند روز غیبت برگشتم :-)

خوب خوبم خداروشکر , شما حالتون چطوره؟

زبونم برفک زده :-\ :)))) اییییینقدر درد میکنه 

دو روز اخیر از بس گلودرد داشتم حرف نمیزنم

هرکاری کردن منو ببرن دکتر نرفتم! با درمانهای خودم گلودردم خوب شد...ولی هنوز زبون عزیزم درد میکنه :))

√خانوم ش مدیر مدرسه سابقم تماس گرفت و کللللی ابراز علاقه کرد و گفت من پرونده اتو نمیدم, نمیذارم امتیاز قبولیتو ببری یه جای دیگه , اگه بری رقابت کلاستون میخوابه :-\ (من کی با کسی رقابت داشتم اخه؟!) ، نباید بری , همینجا بهتره و.... 

درکل هیچیش به نفع من نبود اما فکر کنم این شش ماه باقی رو همینجا بمونم , به هرحال تاثیر اون مدرسه نمونه درصورتی مثبت بود که از اول اونجا میرفتم نه دروس پیش دانشگاهی

البته بگم هنوز تصمیم نهایی رو نگرفتم

√ از فردا خاله جان +دایی +مادربزرگ تشریف میارن و اخر هفته رو نمیتونم طولانی مدت مطالعه داشته باشم , اما ساعت مطالعه صفر هم نخواهد بود

چون یکم دچار اضطرار شدم این اخر تابستون :)

این روزها هم حسابی مشغولم

√ دوستم پ.س چند روز پیش تماس گرفت کلی دپرس بود که نامزدیشو بهم زده , امروز بهم خبر داد که نرم افزار شبانه شیراز قبول شده :)

خیلی براش خوشحال شدم با توجه به شرایط زندگیش 

√خیلی وقته گزارش درسی ندادم دوستهای کنکوری خاموش شدن , قول میدم پست بعدی بنویسم براتون :)

شااد و موفق باشید :)


32/ نوا منم ترانه تویی...صدای عاشقانه تویی..بیا که شوق تو بگشاید بال و پر عشق :)

سلام

شروع کردم بنویسم اما نمیدونم چی! یکم گزارش بدم اول :)

عروسی دوستم رو با سین و مامانش + مامان خودم رفتیم ... خیلی خیلی اون شب به من خوش گذشت. کلی خندیدم :)

دو شب بعدی عروسی پسردایی بابا بود , شب اولش خیلی خوب بوداما شب دومش سین نه تنها حال منو بلکه حال مامانم رو گرفت :-\ 

با مامانم رفته ارایشگاه بعد خوشش نیومده با اون خانوم کلی دعوا کرده بعدش هم رفته خونه حمام :-\ 

مامانم پشیمون بود که همچین ادمی رو با خودش برده , 

اگه روزهای بیشتری با سین بودم منو به دردسر مینداخت , هرچند موضوع رو به مامان و بابا گفتم اما دلم نمیخواد یک لحظه ی دیگه ببینمش 

ساعت سه صبح اومدیم خونه , امروز شاید یکی دو ساعت بیدار بودم

کلا این چندتا عروسی ساعتهای خواب و بیداریمو بهم ریختن ,انشالله که تا چند روز اینده کاملا عادی شه :)


√ تصمیمی که برای زندگی چند سال دیگه ام گرفتم الان به نظرم خیلی خوبه , اگه شرایط همین باشه به مرحله اجرا میرسه و میدونم که پدر و مادرم حمایتم میکنن

اما اگه شرایط عوض شه....نمیدونم!

√از اینکه مطالبی مثل بالا (خاله زنکی؟!) بنویسم هیچ خوشم نمیاد , الان نوشتم که یادم بمونه

√خوشحالم که فردا دوباره در مسیر همیشگی هستم و درس میخونم! کتاب شادم میکنه:)

√امشب یکی از کتابهای زبان دیگه رو میخونم 

√بوی پاییز و زمستون میاد :) عاشق این دو فصلم :)


شاد باشید


:))31 به یزدان که گر ما خرد داشتیم...کجا این سرانجام بد داشتیم

رفتم حیاط از باغچه های کوچولومون سبزی چیدم:) خیلی عطر خوشی اون حوالی بود و چقدر لذت بخش بود اون حس...

دارم به این فکر میکنم که کشاورز ها همیشه وقتی محصولاتشون به بار میشینه این حس رو دارن...خوش بحالشون

هرچند ما هم توی زندگی عادیمون تلاشهامون نتیجه میده...

اما امان از روزی که نتیجه بد باشه!! براتون دعا میکنم یا نتیجه نگیرید یا مثبت باشه :))

√دیشب همون دوستم سین که از قضا از اقوام (دور) پدر هم هستن تماس گرفت که بیاد خونمون...

هم بازی بچگیم بوده, روی هم رفته نه سال هم با همدیگه درس خوندیم..اما!! من و اون خیلی با هم متفاوتیم...دیشب مثلا اومده بود پیش من, شاید نیم ساعت با من گپ زد..بقیش داشت با تلفن صحبت میکرد..اصلا خوشم نیومد..ینی بهم برخورد

کارهاش,معیارهاش,اهدافش اصلا مشخص نیست...کارهایی میکنه که در حد خانواده اش نیست

مجبور نیستم تحملش کنم , نه؟ نمیتونم رابطه رو کلا قطع کنم اما تا جایی که بتونم ازش دوری میکنم , دیگه دوستش ندارم :-\

بهش هم گفتم ازت دلخورم اما حواسش به من نبود , اه 


√ اول تابستون یکی از دوستام (پریناز.ا)دعوتم کرد به جشن عروسیش...مامان و بابام مایل نبودن که برم , از طرفی هم فکر میکردم که با عروسی پسردایی بابا هم تاریخ! میشه و میتونم با این بهانه نرم و ازم دلخور نشه

امروز کارت دعوت به دستم رسید , کل خانواده رو دعوت کرده :) فرداشب هم هست...عروسی پسر دایی بابا هم چهارشنبه و پنج شنبه ست...

پس میرم! ولی با خانواده :)) 

دو روز بعدی هم که درگیر اون یکی عروسی هستم...چهار پنج روز هم احتمالا خاله و دایی و مادربزرگم بیان

شهریور شلوغ تر از این میشد دیگه خدا؟!!


√از اون ۱۴تا کتاب زبان که گفتم دوتاشو خوندم...خداروشکر زیاد وقت نمیگیره و میتونم درکنار درسهام روزی یکیشو بخونم! 

باید ساعت مطالعه ام رو بیشتر کنم , این کمه ,راضی نیستم


√مستند میراث البرتا رو به پیشنهاد مهندس چپ دست دیدم , خوشم اومد ازش...یه جاهاییش بدجوری متاسف شدم...ولی درنهایت هنوز به نتیجه ای برای خودم نرسیدم :|


√این چند روز حوصله نوشتن نداشتم و فکر کنم این پست هم بی ربطانه(!) زیاد داشت :))

شاد و موفق باشید



۱ ۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan