!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

اولین مطلب جودیا!

سلام

از وقتی شروع کردم به درس خوندن تقریبا چهار بار برنامه ریزی کردم و خوندم ... اما هیچ کدوم مطابق میلم نشد ک نشد

نه ازمونی شرکت کردم نه کلاسی...مامان میگه با خودت لج کردی

اون سرعتی که میخوام رو ندارم،در واقع سرعت که نه..باید صبر داشته باشم‌! و این برای کسی که هر چیزی خواسته داشته و هر روز یه موفقیت کسب کرده یه جورایی خیلی سخته

توی دوران تحصیلم خب هر روز یه نتیجه مثبت گرفتم،هر روز طبق یه نظم خاض پیش رفتم اما حالا ک باید بشینم توی خونه و درس بخونم و نتیجه اش هم بخواد سال بعد مشخص شه طبیعیه که برام سخت باشه،البته این سختی فقط اوایل کار با منه...اجازه نمیدم دووم بیاره

دیروز یه جلسه مشاوره توی موسسه گزینه دو بود.رفتم و همون حرفهای تکراری رو زد،همون حرفهای انگیزشی و برنامه که مامان روزهای قبلش بهم گفته بود...اگه بخوام این مشاورو تا کنکور داشته باشم و برنامه ریزی کنه و ازمون بگیره و... یه هزینه هنگفت هم باید بپردازم اما من واقعا به مشاور احتیاج ندارم و خودمو درگیر این حواشی مسخره نمیکنم

دوست دارم از این هفته که گذشت بگم که تقریبا ازش خبردارید

هیچی نخوندم و درگیر روزه و بیماری مامان که خداروشکر خوب شد و برنامه های خودم و نارضایتی از خودم بودم

منی که اینقدر شاد و شیطون بودم توی این هفته خیلی کم خندیدم،تا حدی که دیروز مامانم میگفت جودیا !!!!!! تو مشکلت این درس و کنکور نیست،یه چیزیته

و بعد از چند ساعت میگم مامان فکر کنم افسردگی گرفتم!!!

و شب مامان با بابا صحبت میکنه و میگه اون خانوم همکارت هستا که عضو انجمن روانشناسانِ فلان و فلان که یادم نیست! با اوشون تماس بگیر ببینم وقت دارن یا نه!! ایشون مشاور تحصیلی هم هستن

و من از توی اتاق شنیدم،یک لحظه واااقعا احساس بیمار بودن بهم دست داد!! گفتم من چیزی نمیخوام حالم خوبه

شب یه لحظه خودمو صدا کردم،گفتم جودیا؟؟ یهوویی اشکام سرازیر شد! چقدررر دلم برای خودم تنگ شده بود چقدر این مدت با خودم بی رحم بودم....امیدوارم خودم خودمو ببخشم...

به خودم قول دادم دیگه اذیتش نکنم!!!

از بس از بچگی بهم اعتماد داشتن و هیچ وقت مثل بقیه بهم نگفتن درس بخون و سخت گیری کنن و..(چون خودم همیشه مسئولیت پذیر بودم و هیچ وقت مشکلی پیش نیومد) خسته شدم!!

امشب به مامان گفتم مامان میشه از این به بعد سخت گیر باشی؟! از همین فردا!! .کلی با هم حرف زدیم و اخر هم قرار شد از این به بعد دقیقا عین وقتایی باشم که میرم مدرسه...از صبح تا ظهر فقط درس،و ظهر یکم استراحت و دوباره شروع 

مامان هم مثل یه ناظر!!

راستش بهش احتیاج دارم

میگم از فردا ، میگه نه جمعه که مدرسه نمیرن عزیز من،از شنبه!

امیدوارم این روش جدید ادامه داشته باشه و دیگه مثل دفعه های قبل قطع نشه

+شب توی اخبار میگه افزایش تعداد رفتن نخبگان از کشور...من میگم خب حق دارن..به بابا با یه نگاه خاص نگاه میکنم!!! و اون هم میفهمه من چی تو سرمه و بهم نگاه میمنه و سکوت!

دفتر ابیمو با خودم اوردم اتاق خواهرم که بنویسم...اما اومدم اینجا! اخه جروشا ابوت واسه بابا لنگ درازی که نمیشناخت نامه مینوشت،و حالا جودیا....! .
چقدر سکوت شبو دوست دارم....!

M.y به جودی

سلامm.y هستم نویسنده وب اهنگ زندگی من

چون یه همکلاسی پسر  پیدام کرده و ول کن ماجرا هم نیست ...منم از این حواشی بیزارم

از این ب بعد حرفهامو اینجا مینویسم

این پست موقته و بعد از چند روز حذف میشه

ادرس این وب رو هم فقط به دوستایی که از سن و موقعیتم خبر دارن میدم

ممنونم از مریم عزیزم که مشکل منو حل کرد!!!راستش چند ساله دارم دنبال یه کسی میگردم که یه جورایی شبیه من باشه،اما هیچ وقت پیدا نکردم و به همین خاطر هم احساس تنهایی میکردم،اما مریم با شناختی که از من داشت بهم گفت شبیه جودی ابوتم،منم که قبلا کارتونشو دیده بودم اما کتاب صوتیشو دانلود کردم و گوش دادم و فهمیدم چقدر با جودی قصه مشترکات دارم! منم مثل جودی پر از ارزو ام ،منم مثل جودی عاشق درس خوندن و کتاب خونخدنم،منم مثل جودی روحیه شاد و خستگی ناپذیری دارم....و خیلی چیزهای دیگه.و در اخر منم مثل جودی به ارزوهام خواهم رسید،و موفق و موفق تر خواهم شد..به همین خاطر اینجا با نام جودیا هستم

فکر میکنم شما چند تا دوست خوبی که این مدت پیدا کردم برام کافی باشید

همتونو دوست دارم،موفق باشید

۱ ۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan