!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

میشه با ماشینتون عکس بگیرم؟!!

دیشب عقد پسردایی مادرجان بود...
اقای داماد خیلیییی خوشگل و خوشتیپه(من نظر نمیدم بقیه میگن:)) )اونقدر جذاب که وقتی بیرونه بهش پیشنهاد مدلینگ میدن:| (خدا شانس بده :)) )
تحصیلکرده و باشخصیت.وضع مالی هم که بماند.یعنی دقیقا شاهزاده سوار بر اسب سپید بود.
بعد عروس اصلا خوشگل نبود, سنش هم از داماد بیشتر میخورد:|خیلی ها
جالب اینجاست داشتم توی مراسم چرخ میزدم یهو اینو شنیدم: 
-عروس اصلا خوشگل نیستا
+خوشگل نیست ولی پزشکه
بله عروس دندونپزشک بودن.اگه هم نظر منو بپرسن میگم خیلی مهربون و متین و با شخصیت بود.درسته ظاهر مهمه ولی دیگه نه تا این حد که فقط ظاهر مهم باشه.شاید از نظر داماد زیباترین هم بود تازه
همونطور که مجنون میگه :تو مو میبینی و من پیچش مو/تو ابرو من اشارت های ابرو
علاوه بر این مورد یک مورد دیگه خیلی برای من عجیب بود.عروس مذهبی بود.اونقدر که توی مراسم عقدش کت و شلوار پوشیده بود و شال هم سرش بود.هرچقدر هم اصرار کردن نرقصید.بعد داماد اصلا مذهبی نیست.به ظاهرش که نمیخورد.چطوری باهم کنار میان؟!(فکر کنم پسردایی هم متحول شده بودا!چون با تمام مزاحهای پسرها که قبلا میرقصیدی الان نمیرقصی بازم تکون نخورد! خطشو هم عوض کرده:)) یعنی با گذشته اش خداحافظی کرده)
امان از بعضی فامیل واقعا...خب دوست داشتن اینطوری ازدواج کنن دیگه.شما فقط ارزوی خوشبختی کنید. حرفهاتونو واسه خودتون نگه دارید.
منم اگه میخواستم نظر بدم میتونستم.اصلا نظر شما درسته داماد خیلی سره,حیف شده.دیگه حداقل نگید:||

همه ی اینها به کنار :)) من تو کار اون پسرهایی موندم که رفته بودن به داماد دایی میگفتن ببخشید میشه من با ماشینتون عکس بگیرم؟!ببخشید اقا م میشه توش هم بشینم؟!!! 
پوکر فیس صحنه رو ترک کردم:| 

به جایی رسیدیم که فقط ظاهر و پول و مادیات برامون مهمه.به اصل مسائل دقت نمیکنیم.وارد حاشیه شدیم کلا 
کاش یهو همه چیز عوض میشد.میشد مثل همون قدیمهایی که ازش حرف میزنن

شک دارم به این حال بشه گفت خوب!

من خیلی سخت دکتر میرم.اونقدر این هفته درد کشیدم که الان رفتم میگم من واقعا حالم بده بریم دکتر

یک هفته ست سردرد امونمو بریده.داغونم کرده...به سختی درس میخوندم:|
اتفاق خوب هفته هم جلسه مشاوره دیروز بود فقط, کلی روحیه و انرژی و انگیزه داد
بعد حالا فکر کنید درون پر از تب و تاب باشه اما از بیرون چنان خسته و بیحال و مریضی که نمیتونی فعالیت داشته باشی
اما بازم مانعم نشد!هرروزشو درس خوندم.و روزی هم که مثلا خیلی بد بودم دیگه شد 3 ساعت مطالعه بعد از مدرسه

اهان یه اتفاق خوب دیگه هم بود!باز زد به سرم جلوی موهامو کوتاه کردم.اینبار چتری!! :) من بچه بودم همیشه موهام پسرونه بود و خیلییی هم بهم میاد اما الان دلم نمیاد دیگه موهامو کوتاه کنم

فردا شب تولد پسرداییمه...خاله ام هم بعد از مدتها میاد..بدون اینکه به من بگن میخواستن یه طوری برنامه ریزی کنن که منم حتما حضور داشته باشم! بعد من فرداعصر کلاس زبان دارم پس فردام ازمون!!! هیچی دیگه کلاس زبانو نمیرم(خیلی هم خوشحالم که نمیرم,چون فقط انرژی منفیه)ولی ازمونو حتما میرم...

+استاد ازم پرسید حالت تهوع هم داری خب منم نداشتم گفتم نه.اما امروز داشتم الانم دارم:|
جدی جدی مریضم :| برام دعا کنید:/

باورم نمیشه ارامش قبل از طوفان بوده

دو روز اخیر اصلا خوب نبودم 
سر کلاس کلا نمیشنیدم معلمها چی میگن...کلاس زبان هم که قوز بالا قوز
انگار تمام ارامشی که از تابستون تا حالا داشتم ارامش قبل از طوفان بود و الان اشوبم.استرس دارم.فراموشی و الزایمر و هرچی فکر کنید اومده سراغم
من میترسم :(
دیروز استاد زنگ زده میگه کارنامتو دیدی؟
_بله متاسفانه
+چرا متاسفانه؟
_اخه این اونی نیست که باید باشم
+اتفاقا به نظر من عالی شده.درضمن 9%هم پیشرفت کردی.مهم اینه...باید ادامه بدی
_ادامه که میدم حتما
+شنبه بیا دفتر 
_باشه


مدرسه خیلی وقت ازم میگیره.میخوام تلاش کنم چهارشنبه ها رو بپیچونم نرم.اخه زبان و دینی و زمین و ادبیات  کلاس میخوان که من هی 6ساعت وقت بذارم برم؟
امتحانهای ترم اول خیلی منو عقب انداختن...باید جبرانش کنم.باید برسم باز.اگه امتحانهای ترم دوم هم بخوان اینطوری باشن نمیرم امتحان بدم.شهریور میرم 

خوشبحال شمایی که مدرسه نمیرید.حداقل وقت دارید

برام دعا کنید...اول از همه ارامش...بعد موفقیت

من باید بتونم موفق شم اونم امسال...خدایا بیشتر کمکم کن 


+سایتهای مختلف تخفیف زدن.بخصوص گاج که 50% زده.دوستان کنکوری اگه کتاب لازم دارید ببینید
راستی با پولی که برنده شدم کتاب خریدم:)
برم درس بخونم...

پ.ن:مرسی که باز سرشار از انرژی مثبت بودید,و به منم منتقل کردید...خوبم...دارم به تلاشم ادامه میدم

واااییییی من برنده شددددمممم :)))

توی زندگی من اتفاقات عجیب زیادی میفته که هممممشون رو میشه گفت نگاه وییییژه ی خداست :)
چند موردشو میگم بعد اتفاق امشب (عنوان) رو میگم , اینایی که میگم بیشتر درسی هستن

1.دو سال پیش توی یه ازمون درسی ثبت نام کردم و حتی یادم رفت که من اسم نوشتم و باید بخونم تا شب ازمون!!! 
داشتم نماز میخوندم چشمامو بستم دعا کنم اصصصلا نمیدونم یهو چطوری این اومد توی ذهنم که "خدایا از عدد هشت خوشم میاد کاش هشتم شم!!" بعدش از خودم میخندیدم!! اخه من چطوری میتونستم نفر هشتم شم؟! ازمون دادم و هفت ماه بعد نتایج اومد و من رتبه هشت کشور شدم 

2.یادتونه گفتم سرجلسه امتحان شیمی به برگه سوم که رسیدم گفتن وقت تمومه؟! من هرررچی تو ذهنم میومد رو مینوشتم و رد میشدم.وقتی هم اومدم بیرون جوابها رو با بچه ها چک کردم اکثرا اشتباه بودن. و چون همه همکلاسی هام درسخون هستن و همشون جوابهاشون یکی بود من فقط میگفتم پاس شم جشن میگیرم:)) 
چند روز پیش معلم اومد گفت من 20 گرفتم!!!!!! و بقیه همممه نمره هاشون پایین بود.اخه مگه میییشد؟!

3.از بقیه اتفاقات بگذریم پست طولانی میشه!! اقای استاد شباهنگ که توی پستهای قبل ادرسشونو گذاشتم یه مسابقه ترتیب دادن که ما با تاریخ کشورمون اشنا شیم.
روزی که داشتم جواب مسابقه رو مینوشتم یه حسی میگفت این دفعه هم برنده میشی!اما توجهی نکردم
من برررنده شدمممم.  :)) اونم توی قرعه کشی:))) 
500/000 ریال:) چیکار کنم باهاش؟! :))
نتایج اینجاست ببینید 
قرار بود جایزه مال فرناز عزیزم باشه اما انصراف داده بود.هنوزم جایزه میتونه متعلق به شما باشه:)
مرسی پرهام کوچولو:)

خدایا از اینکه در تک تک لحظات زندگیم به نحوی لطفتو شامل حالم میکنی و من با تمام وجودم حست میکنم ممنونم...

پ.ن:میگم من خیلییییی هیجان زده شدم الان :)) به هرحال قرعه کشی بوده دیگه باحاله :))

۱ ۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan